خوب بلاخره این برنامه میز کار هم تمام شد ، ولی باید اعتراف کنم بیش از آنچه تصور می کردم زمان بر بود .
از تمام دوستان عزیزی که در این برنامه شرکت کردند کمال تشکر رو دارم.
میدونم که بیصبرانه منتظر نتایج هستید ، پس پر حرفی نمیکنم
حضرت آووکادو برنده اول این برنامه ^_^
جادوگر عزیزمون witch Aura برنده دوم این برنامه ^_^
دختر عزیزم بهار پاتریکیان برنده سوم این برنامه ^_^
آقای هشت حرفی عزیز برنده سوم این برنامه ^_^
برنده افتخاری ، آبجی کوچیکه گندمی ^_^
+ تصمیم گرفتیم به سه نفر اول کتاب هدیه کنیم.
+ دوستان برنده لطفا نحوه دریافت هدیه خود را از میان سه انتخاب این پست برگزینید ^_^
+ نظرات بدون تایید نمایش داده می شوند.
برای انتخاب میز برتر خود طی 48 ساعت آینده می تواند به آدرس زیر مراجعه کنید.
جزئیات :
بعد از باز شدن بلاگ رای گیری ، برای رای دادن به میز مورد نظرتون می توانید بر روی آیکون قلب کلیک کنید ، با قرمز و تو پر شدن قلب مورد نظر ، یعنی رای شما ثبت شده است.
مطابق عکس زیر.
برای پس گرفتن رای ، یا اصلاح با کلیک مجدد بر روی قلب مورد نظر ، رای را اصلاح نمایید. مطابق عکس زیر
+ برای رای دهی باید وارد اکانت بلاگ بیان شده باشید.
+ میز یک آشنا قابل رای دهی نیست.
این به پایان آمدن از اون به پایان آمدن نیست و خونسردی خوتون رو حفظ کنید و دنباله این پست رو مطالعه فرمایید :)
چالش میز که احتمالا همه باهاش آشنایی دارید ، قرار بود امروز تمام بشه که تمام هم میشه ، و قصد تمدید اونو ندارم واقعا ! (چند روزه احساس میکنم ممکنه با این همه بازدید بیان بلاگم رو ببنده)، که واقعا اصلا خودم فکر نمی کردم این برنامه اینقدر گل کنه و پر طرفدار بشه ، از تک تک دوستانی که لطف کردند شرکت کردند تشکر میکنم. در ضمن باید تشکر ویژه کنم از گندم بانوی عزیز برای راه اندازی بلاگ رای گیری (بیشتر توضیح میدم) و بیست و دوم فوریه برای هم فکری در خصوص ایجاد روال ها و پرتقال دیوانه برای ویراستاری و دقت خوبش.
انتخاب برترین:
قرار بود بعد از تمام شدن زمان شرکت در برنامه یک سیستم نظر سنجی و انتخاب میز برتر از دیدگاه خوانندگان داشته باشیم ، که با همفکری های صورت گرفته ، و این که هر خواننده چند حق رای داشته باشه آخه بعضی از میزا اینقدر گوگولین که اصلا آدم نمیتونه بهش رای نده ، قرار بر این شد که یک بلاگ به صورت موازی ساخته بشه (که زحمت ساختش با گندم بانو بود)، هر میز یک پست مجزا داشته باشه ، و هر کسی از هر میزی خوشش بیاد بتونه اونو لایک کنه ، و تعداد لایک که تا پایان مدت رای گیری به صورت مخفی نگه داشته میشه مشخص کننده میز برتر ما خواهد بود. البته این سیستم بی نقص نیست ، ولی با امکانات موجود منطقی ترین راه حل به نظر میرسه ، اگر نظری در این خصوص دارید خوشحال میشم کمک کنید.
در ضمن میز این جانب فارغ از داغون بودن ، قابل رای نیست (دیگه همینمون مونده انگ تقلب بهمون بچسبونن).
زمان رای گیری:
رای گیری ، فردا حدود ساعت 12:00 شروع شده و تا 48 ساعت ادامه خواهد داشت.
آدرس بلاگ رای گیری و جزئیات آن فردا اعلام می شود.
ضوابط :
شرکت کننده ها مجاز هستند با ذکر نام و آدرس برنامه ، برای خود تبلیغ نموده و کسب امتیاز نمایند.
هر شخص مجاز هست به هر تعداد از میز که تمایل داشت ، رای دهد.
تقدیم یادبود:
قرار است بعد از انتخاب میز برتر ، به شرکت کننده برتر ، یک جلد کتاب تقدیم گردد ، با توجه به سعی یک آشنا در مخفی نگه داشتن هویت خود ، راه های زیر برای تسلیم یک جلد کتاب وجود دارد.
1 - خرید کتاب به صورت آنلاین (نیاز به آدرس دریافت کننده هست)
2 - خرید کتاب از نرم افزار طاقچه (کمک به محیط زیست ، کتاب غیر کاغذی)
3 - خرید کتاب صوتی از نوار
شرکت کننده میتواند با انتخاب یکی از راه ها پیشنهادی ، هدیه خود را دریافت نماید ، البته قابل ذکر است که از راه های دیگر به شرطی استقبال می شود که باعث فاش شدن هویت یک آشنا نشود.
با تشکر مجدد از همه دوستان که در این برنامه یک آشنا را یاری نمودند.
+ بعد نوشت : تمام شدن زمان برنامه به معنی این نیست که نمیتونید عکس میز خودتون رو به اشتراک بذارید ، بلکه به این معنی است که در رای گیری شرکت داده نمی شوید.
به درجه ای از روانیت رسیدم که یک گیگ نرم افزاری رو دانلود میکنم و بعد نصب وقتی میفهمم کلوز سورس هستش ، پاکش میکنم :/
یه جورایی احساس امنیت نمیکنم وقتی از نرم افزاری استفاده میکنم که نمی دونم توش چه اتفاقی داره می افته ، نه این که بدونم واقعا تمام نرم افزار هایی که استفاده میکنم توشون چی میگذره ، ولی حداقل این امید وجود داره که اگر روزی خواستم بفهمم ، سورسش در دسترس باشه.
جدیدا هر نرم افزاری رو میخوام استفاده کنم از سورس نصبش کنیم (یعنی سورس رو میگیرم کامپایل میکنم و خروجی رو استفاده میکنم ) نه این که آمادش وجود نداشته باشه ، هست ولی از کجا معلوم اونی که کامپایل کرده از اصل سورس استفاده کرده باشه.
احساس میکنم دارم در این زمینه دچار یه وسواس ذهنی میشم :/ ، به سرم زده دنیای لینوکس رو رها کنم برم سمت جهان BSD.
BSD ها دارای امنیت و پایداری خیلی زیادی هستن برای مثال در وبگاه رسمی OpenBSD، شعاری در مورد رکورد امنیتی OpenBSD به نمایش گذاشته شدهاست. «پنج سال بدون حتی یک حفرهٔ امنیتی راه دور در نصب پیشفرض!» در سال 2002 یک حفرهٔ امنیتی در اوپناساساچ پیدا شد. که کلا دو حفره امنیتی شناسایی شده براش هست.
+ در مورد مزایای اپن سورس در این لینک بیشتر بخوانید.
++ جای نگار سرور روان خیلی خالیه ، کسی ازش خبر داره ؟ (امیدوارم که حالش خوب باشه)
در رادیو استیشن خود به دنبال فرکانس آدم فضایی ها بودیم که یک باره کد رمزی از رادیو بلاگیها دریافت نمودیم ، بعد از تنظیم فرکانس ، مشاهده نمودیم که بله ما نیز از سوژه شدگانیم.
بسیار تشکر میکنم از تیم رادیو یلاگیها و براشون آرزوی موفقیت دارم ^_^
+ اصلا انتظارش رو نداشتم و سوپرایز شدم :)
کلی پست نوشتم ، فایل هاش اپلود نمیشه تو باکس بیان ، نمیشه پست رو هم بدون عکس بفرستم :/
بیان این بار اولت نیست ها !
[به شکل مسخره ای عصبانی - نکنه شوخی دلت میخواد]
خوب از عنوان حتما خبردار شدید که واقعا یک شکار اتفاق افتاده ، ولی نه از نوع شکار های معمول ، به هر حال همه میدونیم که من زبل خان نیستم که دستم رو دراز کنم و یک شیر یا خرس و یا هر موجود وحشی دیگری رو درون قفس بیندازم . درسته من به جنگل رفتم ، ولی نه جنگل های معمول ، رفتم به جنگل شهر ، بعد از تمام شدن آخرین ذخایر کتاب یک آشنا ، مجبور شدم برای شکار کتاب ، خطر کنم و از غار امن خود خارج بشم.
شاید هفته ها بوده باشه که تنها مسیر حرکت من در شهر خانه به سر کار و سرکار به خانه بوده است ، پس باید خطر میکردم و مسیر جدیدی را برای شکار خود انتخاب می کردم .
وای که چقدر جنگل شلوغ بود ، ترافیک آدم ها و ماشین ها واقعا کلافه کننده است ، نمیدانم اصلا برایم قابل درک نیست ، هرطور که بود خودم را به شکارگاه معرف رساندم ، و تعجب کردم که واو چقدر شلوغ است :/
بی سابقه بوده این حجم از شکارچیان ، بعد از چند ثانیه مشخص شد بیشتر این شکارچیان دانشجو هایی هستن که برای شکار کتاب درسی مراجعه کرده اند ، و چقدر تاسف بر انگیز است که اینگونه باشد. باید یاد بگیرم که کتاب بخوانیم تا رشد کنیم ، چراکه لزوما پیر شدن بزرگ شدن نیست ، فقط فرسوده شدن است ، اما با کتاب خواندن می شود رشد کرد ، بزرگ شده و ..... ، حالا این حرفا گفتن نداره ، خودتون بهتر می دونید دیگه .
اول به بخش تخصصی شکارگاه سر زدم ، همان کتاب های قدیمی ترجمه شده دهه 60 و 70 ، انگار بعد مرگ این مترجمان ، دیگر زمان متوقف شده باشد و هیچ کتاب تخصصی جدیدی که آدم را برای خرید قلقلک بده روانه بازا نشده است. البته شاهد یک شیرین کاری هم بودیم ، که دقیقا آدم را به یاد وبلاگ ها و وبسایت های جعلی می اندازد بودم ، وبلاگ ها وب سایت هایی که با چه حرارتی تیتر می زنند ، بزرگترین سایت فلان یا جامع ترین مرجع بهمان ، و جز چند کپی از این بر و آن بر چیزی ندارند. کتابی را دیدم که به زحمت 300 صفحه می شد و تیتر زده بود مرجع کامل طراحی با FPGA ، دو قدم آن طرف تر کتاب آموزش VHDL وجود داشت که 500 صفحه بود. VHDL بخشی از FPGA است ، چطور مرجع کامل FPGA میتوان 300 صفحه باشه در صورتی که VHDL حداقل 500 صفحه است ؟
ناشر دقیقا با خود چه کرده ؟ ، ناشران محترم لطفا به شعور خوانندگان توهین نکنید.
به شکارگاه دوم خود رفتیم و دو کتاب خوب پیدا کردیم برای خواندن ، البته همچنان از O_o حالت خارج نشده ایم که چقدر کتاب گران شده ، اینقدر گران شده که به جرات میتوان گفت فرد کتاب خوان ، یک مرفح بی درد است. تمام موجودی خود را صرف خرید دو کتاب زیر نمودیم.
و این گونه بود که خود را در زمره قشر مرفح بی درد قرار دادیم. بعد از این حرکت و جابجا کردن سطح اجتماعی خود ، به شدت احساس بی رمقی داشتیم و خود را به یک اسنک فروشی رساندیم و با سفارش بک اسنک دوتکه سعی در جبران این کسالت داشتیم. حالا بماند که 15 دقیقه برای اماده شدن آن منتظر شدیم و چیزی جز کالباس و کمی پنیر آب نشده گیرمان نیامد. به گوشه ای جستیم که در سایه دیوار آن را میل نماییم که صدایی گفت یک آشنا ، جوراب نمی خواهید؟ ، سرم که بلند کردم پسری بود 10 تا 12 ساله ، با فرم مدرسه و کیف مدرسه ای ، با نگاه معصوم (به تازگی 6 جفت خریده بودم)
نه نمی خواهم !
- یک جفت بخرید 2000 تومان است.
تازه 6 جفت خریده ایم پسر جان
- هوا تاریک شده است ، بخرید که زودتر برم خانه
به چهره اش نگاه کردم ، نگاهش به اسنک دوخته شده بود :_( ، و آب دهانش را فرو می داد.( چیزی در درونمان سوخت؛ فکر کنم دل بود).
بیا این اسنک برای تو ، من تازه جوراب خریده ایم. دیگر جوراب نمی خواهم.
- ممنون :)
وقتی به خانه رسیدم ، از خستگی سعی میکردم که بخوابم ، اما مدام با خودم فکر میکنم اول مارکز یا فاکنر ؟ ، اول کدام کتاب را بخوانم ، صد سال تنهایی یا گور به گور را ؟ ، تا ساعت 3 ، تنها دلیل بی خوابی مان همین بود.
مثل کودکی که فردا قرار است به اردو برود و از هیجان خوابش نمی برد.
+ دیشب ساندویچی گرفتم که به جای کاغد در فویل آلمینیوم پیچیده بود. قبلا مگر کاغد نبود؟ ، نمیدانم چند تکه آلمینیوم همراه ساندویچ خوردم O_o ، وقتی صحه باز شده اش را دیدم چند سوراخ در صفحه آلمینیوم بود.
از سر شب ، همه این احساس رو داشتم ، بی دلیل ، شایدم نه کاملا بی دلیل
ولی وقتی اینطوری میشم خودم بیشتر و بیشتر داغون میکنم.
بار 20 ام هست دارم این ترک رو گوش میدم
و تکرار میکنم "خیز بردار ببینم خطری هم داری؟"