انگار به من حقوق می دهند که اینقدر جدی و با انگیزه می نشینم و دروغ های تبلیغات شبکه های ماهواره ای را برای خودم فاش می کنم. مخصوصا تبلیغات مربوط به لاغری که روی اعصابم است.
می گوید ”دیگر نیازی به انجام ورزش های سنگین و جستجو برای داروهای لاغری نیست، فقط کافی ست این شلوارک را بپوشید!!!”
چرا به مردم می گوید ورزش نکنند؟ همه ی متخصصان تغذیه می گویند موثرترین راه برای لاغری ورزش مداوم و در کنار آن استفاده از رژیم غذایی مناسب است.
می گوید ”آیا می دانید چرا تمام بازیگران و مدل ها این شکلی به نظر می رسند؟ (و تصویر شکم برهنه ی زنی را نشان می دهد که سایز متناسبی دارد و زیباست)
من همان لحظه می پرسم ”به نظر می رسد؟!”
خب نامرد تو داری بدن واقعی اش را نشان می دهی و بعد ادعا می کنی اینطوری به نظر می رسد؟! باید بگویی واقعا بدنش این شکلی است
حتما ورزش می کند، قطعا مواظب نوع تغذیه و درکل لایف استایلش هست
بعد هم تبلیغ گن لاغری می کند با سیستم دابل کمپرس!!
هر کسی هم نداند فکر می کند این دابل کمپرس چه متد مدرنی است! نه عزیز من همان فشار دادن لایه های چربی است، حالا شکم بندش دو لایه است و دو بار فشار وارد می کند
می گوید ” با این گن یا شکم بند یا شلوارک لاغری یا نمی دانم چی بلافاصله پس از زایمان شکم خود را پنهان کنید”
آخر چرا مردم را تشویق می کنی که صورت مساله را پاک کنند؟!
نخیر بعد از زایمان دقیقا از وقتی که زن توانایی داشت (تقریبا بعد از سه هفته) باید شروع کند به ورزش و سعی کند وزنی که در طول بارداری کسب کرده را کم کند.
یا مثلا برای تبلیغ ژل لاغری مقداری از آن را روی کره می مالد و می گوید ”ببینید کره را آب کرد!! و بعد روی شکم زنان می مالد و می گوید ببینید در اثر آن چقدر چربی آب شد (و چربی ها را هم توی ظرفی مجزا نشان می دهد)”
ممکن است حرفش دروغ هم نباشد و واقعا با مالیدن آن ژل، چربی های سطح پوست آب شود اما این هیچ ربطی به چربی لایه های زیر پوست ندارد و عملکردش دقیقا مشابه صابون است که بعد از استفاده از آن پوست خشک می شود و چربی خود را از دست می دهد.
یا می گوید ”این قرص لاغری را که بخورید چربی های شکم و باسن شما آب می شود اما صورتتان لاغر نمی شود”
آخر عزیز دلم مگر قرص سنسور دارد که بداند به کدام قسمت بدن برود و کدام چربی را بسوزاند؟!
بعد از کم رنگ شدن ماجرای کشتن دبیر فیزیک ، یعنی حدود یک سال بعد، باز همان اعتماد اولیه برگشته بود و نیز به شیمی علاقه مثبت نشان میدادم ، خیلی علاقه مند به واکنش های شیمیایی شده بودم و البته روابط نهفته در جدول مندلیف ، واقعا جذاب بود که چطور این اقا می تونسته خواص مواد رو با توجه به محل قرارگیری آنها در جدول حدس بزنه ، بگذریم ، نمیدونم یادتون می آد یا نه ، جایی از کتاب شیمی در خصوص واکنش های شیمیایی و گرمازا بودن انها بود و تغییر خواص مواد که جایی از کتاب ، نوار منیزیم رو آتش میزدن تا اکسید منیزیم که پودری سفید رنگ بود حاصل بشه ، قرار شد این آزمایش رو برامون به صورت عملی اون هم در آزمایشگاه مرکزی انجام بدهند ، خوب چون قبلا من آزمایشگاه مرکزی رو خوب میشناختم (قبلا خوب همه جاشو گشته بودم) حتی محل نگهداری مواد مختلف رو هم می دونستم. با توجه به پیش زمینه های موجود در خصوص من ، از همه خواسته شد که برگ رضایت نامه از خانواده برای این گردش نسبتا علمی تهیه کنن (من که میدونم این اقدام صرفا جهت حضور من انجام می گرفت باری به هر جهت...) ، بعد از تهیه رضایت نامه و سفارشات اکید خانواده جهت به آب ننداختن دسته گل ، من نیز همراه بچه های دیگر وارد آزمایشگاه مرکزی پر ماجرا شدم.
روشن شدن چراغ بونزن و شعله آبی و یک دستش و نور خیره کننده سوختن منیزیم همه رو محو خودش کرده بود ، اما من سخت محو فلز نقره ای رنگی بودم که توی ظرف شیشه ای و توی روغن یا نفت نگه داری می شد. بله اون فلز چیزی نبود جز پتاسیم :) . ظرف بغلیشم سدیم بود ، به یک سوال هوشمندانه نیاز داشتم ، دبیر شیمی داشت معادله واکنش رو توضیح میداد که سوال زیرکانه ام رو پرسیدم :
چطور مندلیف بر اساس جدولش متوجه خصوصیات مواد می شد ، مثلا از کجا میدونست که سدیم واکنش پذیرتر از منیزم است ؟
دبیر شروع کرد که توضیح دادن الکترون لایه آخر و فاصله آن با هسته اتم و میزان واکنش پذیری و...... ، در انتها قرار شد که واکنش پذیری سدیم رو هم آزمایش کنیم ، سدیم فلزی نرم و نقره ای رنگه که به شدت با آب واکنش نشون میده و حتی آتش میگیره ، پتاسیم هم فلزی با همین مشخصات هست ولی بسیار واکنش پذیرتر ، اینقدر واکنش پذیر که با هوا هم واکنش میده و برای همینم هست که توی روغن یا نفت نگهش میدارن ،
میزان واکنش پذیری پتاسیم رو میتونید به خوبی از تصویر زیر درک کنید
نمیدونم واقعا این چه کنجکاویی بود که جای پتاسیم و سدیم رو عوض کرده بودم و دبیر شیمی از همه جا بی خبر بی دقت یک تکه یک سانت در یک سانت در نیم سانت رو درون بشر تقریبا پر از آب انداخت :/
در کمتر از 0.1 ثانیه پتاسیم منفجر شد و از شانس یک تکه جدا شده به چه حجمی در حلق دبیر محترم فرو رفت ، و دودی که مثل اژدها از دهان و بینی اش خارج می شد ، و منی که از ترس مثل کچ سفید شده بودم ، و بچه هایی که مثل گله بوفالوی رمیده پله های آزمایشگاه رو شخم می زدند.
دبیر دچار سوختگی زبان و حلق شد ، من تا یک هفته محو در افق بودم و دیگر پایم به آن آزمایشگاه باز نشد :(
بعد نوشت:
فیلم واکنش پتاسیم با آب:
دریافت
مدت زمان: 18 ثانیه
عکس ها مربوط به جمعه سرد ، اتاق سرور نیروگاه برق شهید .... است ، وقتی برای نصب سیستمی جدید مجبور میشید وارد اتاق سرور بشید دو نکنه رو فراموش نکید ، پالتویی گرم با خود همراه داشته باشید ، معمولا دمای اتاق های سرور سرد و حدود 10 درجه سانتیگراد هست ، 5 ساعت کار در اتاق سرور باعث شد دچار سرمازدگی بشم :/
{نمی شد از بیرون کار کرد به خاطر بحث های امنیتی باید مستقیم به سرور وصل میشدیم} وهم اکنون دچار گلو درد می باشم و این که خیلی مراقب باشید سیمی رو قطع نکند چون اول ممکنه برق قسمتی از مملکت قطع بشه و مهم از اون با این سیم کشی های غیر اصولی پیدا کردن جای صحیحش غیر ممکنه :/
و در انتها با هنرنمایی های آشپز بزرگ پنج اخطاره یک آشنا شما رو تنها میذارم :))))
همیشه باید از دماغ آدم خوشی و تفریحش در بیاد !
این روزا سخت درگیرم ، از صبح ساعت 8 که بیدار میشم تا 11 که نیم ساعت استراحت می کنم و میخوابم ، حالا به خاطر این که خیلی بی راه نگفته باشم 2 ساعت در رفت و آمد و 40 دقیقه هم برای نهار و 10 دقیقه برای شام و صبحانه که در حین کار یا راه می خورم !! فعلا یک هفته ای میشه برنامه ام شده اینطوری!
خدا می داند که چقدر دلم تنگ شده ، فرصت کنم و بلاگ تک تکتون رو بخونم ، چقدر مساله هست که دوس دارم در موردشون بنویسم ، نمیدونم کی قراره این روزای سخت و پر مشغله تمام بشه . از من به شما توصیه
وقتی تدریس می گیرد ، پروژه باهش نگیرید ، وقتی پروژه گرفتید ، یه پروژه دیگه نگیرید ، وقتی دو تا پروژه و تدریس دارید ، لااقل پروژه هاتون تحقیقی نباشه یا بابا لااقل high-tech نباشه که مثل خر تو گل گیر کنی و کسی نتونه گوشه کار رو بگیره !
این روزا دو مساله ذهنم رو درگیر کرده ، یکی فلسفی و یکی ادبی هست ، هر روز صیح که بیدار میشم ، فکر میکنم :
مهربان باش ، و فقط مهربان باش ، بی انتظار هیچ پاسخی بی هیچ توقعی ، فقط مهربان باش مثل گلی در بیابان که عطر خود را در فضا می پراکند !!!
آخر شب ، وقتی که برای خواب آماده میشم فکر می کنم که مشغله زیاد آدم رو احمق میکنه ، فرصت فکر کردن رو از آدم می گیره ! چرا آدم باید کاری کنه که احمق بشه ؟! خود آگاه یا نا خود آگاه ؟
و دعا میکنم خدایا مرا از این حماقت رهایی ده.
گاهی به انتهای حباب میرسم ، جایی که نمیتونم نفس بکشم ، انگار همیشه این خلاء وجود داشته ، فضایی بیکران که تهی است ، و هیچ چیزی در آن نیست ، آدم وقتی که به اینجا میرسه ، یعنی دیواره حبابش ، دوست داره بره ، وقتی که به اینجا میرسی یعنی باید حباب رو بشکنی و بری ، نیاز به یه خونه جدید داری ، نیاز داری که افکارت رو بزرگتر کنی ، اما خیلی از ما آدم ها ، توی حبابی که هستیم در مرکزیش هستیم و هیچوقت هم ازش خارج نمی شیم ، کوچکتر که بودم ، نوجوان شاید ، در شهر کوچکتری زندگی می کردم ، شهری که شاید تنها کتابخانه پرکتابش همون کتابخانه پدر بود ، حبابی که اون روزا داشتم خیلی کوچکتر از حباب های امروزم بود ، روزگار بدی نبود ، ولی عالی هم نبود.
آهنگ Sway از بازیگر و خواننده ایتالیایی Dean Martin هست ، فقط سر در نمی آورم که سیگار کشیدن و خواندن اینقدر غش و ضعف داره آخه ^_^ ، حجمش 3 مگابایت هست ، از دستش ندید.
دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 41 ثانیه
Sway
When Marimba Rhythms start to play
Dance with me, make me sway
Like a lazy ocean hugs the shore
Hold me close, sway me more
Like a flower bending in the breeze
Bend with me, sway with ease
When we dance you have a way with me
Stay with me, sway with me
Other dancers may be on the floor
Dear, but my eyes will see only you
Only you have the magic technique
When we sway I go weak
I can hear the sounds of violins
Long before it begins
Make me thrill as only you know how
Sway me smooth, sway me now
Other dancers may be on the floor
Dear, but my eyes will see only you
Only you have the magic technique
When we sway I go weak
I can hear the sounds of violins
Long before it begins
Make me thrill as only you know how
Sway me smooth, sway me now
You know how
Sway me smooth, sway me now
ما ایرانی ها تا شور چیزی رو در نیاریم ول کن قضیه نیستیم ، وب فارسی در حال حاضر صرفا مجموعه ای از تبلیغات گوناگون هست که گه گاهی چند مطلب کپی شده هم در آن پیدا می شود. سایت های خبری هم که فقط به دنبال جذب کلیک کاربر ها هستن و هر چرت و پرتی رو به عنوان خبر منتشر می کنن ، اصلا وضع به حدی وخیم شده که ترجیح میدم خبر های ایران را از خبرگذاری های خارجی دنبال کنم یا اگر دنبال مطلبی می گردم ترجیه میدم انگلیسی سرچ کنم تا به دام سایت های فارسی بیفتم که هر آن چیزی که فکرش را بکنید تگ کرده اند تا در تمام جستجو های حاضر شوند و با تک کلیک شما شونصد تا پاپ آپ با محتوای هرزنگاری و تبلیغ باز شود.
آهای کارگروه مصادیق مجرمانه آیا نباید این ها را فیلتر کرد ؟ ، آهای پلیس محترم فتا کار این سایت ها قانونی است که حتی به حریم خصوصی ما دست اندازی می کنند؟
در انتها تا میتوانید از وب فارسی فاصله بگیرید با اگر مجبور به استفاده هستید حداقل جاوا اسکریپت و بارگذاری عکس را غیرفعال کنید !
این خاطره برمیگرده به سال دوم بیرستان ، اون موقه ها تو شهرستان زندگی می کردیدم (شغل پدر) ، و از اونجایی که قائدتا باید یه شهرستان محروم می بوده باشه خوب به طبع امکانات آموزشی در سطح پایینی بود و البته فکر میکنم همچنان باید باشه ، و مدارس تجهیزات لازم جهت انجام آزمایش های عملی رو نداشتن ، یکی از معدود دانش آموز هایی بودم که به فیزیک علاقه داشتم و از معمولا از کلاس جلوتر بودم و گاهی که آزمایش ساده ای بوده باشه ، وسایل آزمایش رو یا دستی درست میکردم یا از پدر قرض میکردم و سر کلاس می بردم ، که همه بچه ها تجربه این جور آزمایش ها رو داشته باشن ! خوب به خاطر همین کارا بود که بچه ها بهم لقب ... رو داده بودن ("..." منظور انسان وارسته ای است که خبره علم فیزیک هم بوده است) ، و خوب دبیر فیزیک هم ازم بدش نمی آد و گاهی هم ازم فراری بود ، چرا که گاهی آنچنان سوال هایی سختی می پرسیدم {گاها خودم جواش رو می دونستم} که دوست نداشت باهام مواجه بشه.
از قضا زد و یه مسابقه مهارت سنجی عملی توی سطح استانی و کشوری قرار بود که برگذار بشه ، از اونجایی که هیچکس مثال بنده ید طولایی در انجام آزمایش های فیزیک نداشت و خیلی محتمل بود که باعث افتخار مدرسه و خانواده بشم ، من رو به عنوان نماینده مدرسه معرفی کردند. خوب خودمم خیلی بدم نمی نمی ادم که مایه این افتخارات باشم ، پس همین شد که شروع کردم کتاب دستور کار آزمایشگاه فیزیک پدر رو خوندن ، به تمام آزمایشات تا سطح دانشگاه هم تسلط کامل پیدا کرده بودم !!
مرحله استانی برگذار شده و با چند آزمایش ساده اندازه گیری چگالی و ظرفیت گرمایی و کار با چند دستگاه ساده ، رتبه اول شدم ، از این به بعد انگار مساله خیلی مهم تر شده بود و قرار شد که ما رو (سه نفر اول) رو ببرن آزمایشگاه مرکزی و اونجا آزمایش های بیشتری کار کنن ، روز اول که رفتم ، با خودم گفتم من و این همه خوشبختی محاله ، کلی شوق و ذوق زدگی داشتم ، چه آزمایش هایی که انجام ندادم ، بعد یهو چشمم افتاد به دستگاه واندوگراف . این مولد اصلا یه دستگاه افسانه ای هست ، کارشم اینه که مقدار خیلی زیادی در حد چند صد کیلو ولت بار الکتریکی ایجاد میکنه. یکی از آزمایش های معرف واندگراف سیخ کردن مو هست ، مثل عکس زیر
آزمایش به این صورت هست که شما روی سطح عایقی می ایستید و هنگامی که دستگاه خاموش هست ، دستتون رو روی اون میگذارید و دستگاه رو روشن میکنید ، با روشن شدن دستگاه بدن شما شروع می کند به شارژ شدن (هم پتانسیل شدن با واندوگراف) و از اونجایی که بارهای همنام هم دیگر رو دفع میکنن ، مو ها به حالت سیخ در می آد.
خوب صبح ما زود تر رسیده بودیم و با همکاری یکی از دوستان قصد انجام این آزمایش رو داشتیم ، من دستم رو گذاشته بودم رو واندوگراف و داشتم شارژ میشدم که دبیر محترم سر رسید ، همکار بنده دستگاه رو خاموش کرد و منم دستم رو برداشتم خوب تو این حالت من حدود چند کیلو ولت پتانسیل الکتریکی داشتم چرا که هنوز رو عایق ایستاده بودم و واندوگراف هم خاموش بود و همه چی در طبیعی ترین حالت خودش قرار داشت. دبیر محترم با دو نفر اول سلام و حال و احوال کرد بعد به سمت من حرکت کرد.
به فاصله چند سانتی متری از من که رسید ؛ تمام بار الکتریکی ذخیره شده در من به صورت جرقه و صاعقه به ایشون منتقل شد و دبیر محترم نقش بر زمین شد و از هوش رفت.
متصدی آزمایشگاه سر رسید که چی شده چرا دبیر غش کرده ، منم مونده بودم گریه کنم یا بخندم ، حسابی ترسیده بودم !!!
و اینگونه بود که لقب دبیر کش هم پیدا کردم ^_^
+ دبیر به هوش اومد ، فقط شکه شده بود
+ من از مسابقات کنار گذاشته شدم و فرصت افتخار آفرینی رو از دست دادم
+ برای حضور مجدد در آزمایشگاه نیاز به اجازه نامه کتبی والدین پیدا کردم :/