۱۶۷ مطلب با موضوع «روزمرگی ها» ثبت شده است

لعنتی ....

امروز 2 تا پست نوشتم !

برای اولی که برق رفت :/

دومی هم بیان ترکید :////

شاید امروز نباید چیزی بگم . سکوت میکنم.

۹۴/۱۲/۲۲ ۱۵ نظر ۵
یک آشنا

Black Dragon + Super High Speed Internet

نمیدونم Black Dragon رو خاطرتون هست یا نه ! ، اما تنها چیزی که مانع خوشحالی مضاعف من می شد ، سرعت پایین اینترنت بود ، نمیدونم تجربه دارید یا نه ، وقتی با اینترنت سرعت بالا کار کرده باشید ، اینترنت های سرعت پایین واقعا کلافه کننده میشه ، مثلا نباید باز شدن یه صفحه بیشتر از چند لحظه طول بکشه ! 
بعد از تلاش های فراوان ، بلاخره سرویس اینترنت رو ارتقاء دادم {نیاز به مجوز های لازم می باشد} ، هم اکنون Black Dragon در حال غرش بوده و حال ما به شدت منقلب گشده است.

برای نمابش بهتر بر روی عکس کلیک نمایید.

+سرعت کپی در شبکه محلی(Local) در بهترین حالت حدود 10MB/s است.
۹۴/۱۲/۱۶ ۱۷ نظر ۳
یک آشنا

Ramalama Ding Dong



موزیک شاد Ramalama Ding Dong کاری  از گروه The Edsels که در حدود سال 1960 در ژانر Doo-Wop اجرا شده.






Oh oh oh oh
I got a girl named Rama Lama, Rama Lama Ding Dong
She's everything to me
Rama Lama, Rama Lama Ding Dong
I'll never set her free
For she's mine, all mine
Oh oh oh oh
I got a girl named Rama Lama, Rama Lama Ding Dong,
She's fine to me,
Rama Lama, Rama Lama Ding Dong
You don't believe that she's mine, all mine
I love her,
Love her, love her so.
That I'll never, never let her go.
You may be certain she's mine, all mine,
She's mine all of the time.
Oh I got a girl named Rama Lama, Rama Lama Ding Dong
She's everything to me
Rama Lama, Rama Lama Ding Dong
I'll never set her free
For she's mine, all mine
۹۴/۱۲/۱۱ ۱۱ نظر ۴
یک آشنا

خوابم میآد



خوابم میآد به اندازه یه خرس گریزلی که زمستون رو نخوابیده باشه!!!

+ زمستونم تمام شد و یه خواب زمستونی نرفتیم
۹۴/۱۲/۰۸ ۹ نظر ۴
یک آشنا

تربیت

حدود 6 سالشه ، بچه مدیر عامله ، مادرشم روان شناسه ، تازه از کانادا برگشتن

+

یکی از همکارا شکلاتش رو که تو یخچال شرکت گذاشته بود ، اشتباهی خورده بود. حالا میخواست سر به سرش بذاره.


- یک آشنا رو می بینی

+ بله

- شکلاتت که تو یخچال بود رو برداشت خورد.


با دقت به من نگاه می کنه و میگه :

+ فکر نمیکنم !، ایشون خیلی متشخص هستند؛

دستش رو به سمتم دراز میکنه و میگه "از آشنایی با شما خیلی خوشبختم !"

^_^


+ بچه که هیچی ، اگر خود همکارم همچین خبری رو شنیده بود ، به سمتم حمله ور شده بود.

۹۴/۱۲/۰۶ ۱۴ نظر ۶
یک آشنا

پشیمانی

تقریبا ساعت از هشت گذشته بود و هوا خیلی وقت بود که تاریک شده بود ، برای همین زنگ زدم آژانس ، فکرم خیلی درگیر بود درگیر همون قضیه 6 نانوثانیه ، یه سری تست ها انجام داده بودم ، عملکرد سیستم بهتر شده بود ولی به نظر مشکل کاملا حل نشده بود. داشتم محاسبه می کردم اگر از یه المان دیگه استفاده کنم ، که به ذهنم رسید مساله رو یه جور دیگه نگاه کنم ، که صدای بوق یه پراید سفید رنگ از فکر و خیالات کشیدم بیرون ، پرسید : "شما ماشین می خواستید" ؛ برچسب مخصوص آژانس رو نداشت ، خوب به راننده نگاه کردم ، یه آقای محترم به نظر 45 ساله ؛ با عینک و مو های تقریبا سفید میشه بگی خاکستری !

نمیدونم چرا و چطور رنگ چشمامش به خاطرم مونده ، قهوه ای روشن که مردمکشم خیلی باز شده بود ، اگر جوان تر بود حتما با خودم فکر میکرم آمفتامین مصرف کرده! ؛ حرکت کردیم ، مسیر را پرسید و کمی و از فرهنگ پایین رانندگی گفت ، در جوابش گفتم وقتی سرانه مطالعه در کشور چند دقیقه است ، دیگر نمی شود انتظار فرهنگ داشت وقتی که به سادگی ساعت ها از روز را با گوشی هوشمند بازی می کنیم و حاضر به خواندن مطالب یک پاراگرافی نیستیم خوب نتیجه بهتر از این نخواهد بود.

گفت که از کتاب خیلی خوشش می آید ، اضافه کرد که گوشی هوشمند ندارد ، گوشیش را نشان داد ، سونی اریکسون W800 بود ، چند بیت شعر از فروغ خواند ، منم چند بیت از هوشنگ ابتهاج خواندم در جواب از پروین گفت ، میگفت پروین حیف شد ، معلوم نشد که کشتندش با خودش به مرگ طبیعی مرد، چند بیت دیگر از پروین خواند ، گفت مدیر مدرسه است ، پایه ابتدایی ، به ناچار مجبور به کار در تاکسی تلفنی شده است ، حقوقش کفاف زندگی را نمی دهد . میگفت عاشق معلمی است اما از انتخاب معلمی پشیمان بود ، انگار سال 60 که آزمون داده بود ، هم بانک مسکن قبول شده بود هم آموزش و پرورش ، اما به دنبال علاقه خود آمده بود و الان از آن پشیمان بود. گفت در حال نوشتن کتابش است ، قرار شد کتاب را که تمام کرد ، یه نسخه هم به من بدهد.

سخت فکرم درگیر است ، در جامعه ای زندگی میکنم که آدم ها از رفتن به دنبال علایق خود پشیمان می شوند ، در جامعه ای زندگی میکنم که معلم ها در آن مسافر کشی می کنند (اگر شاگردشون رو تو ماشین ببینن چقدر خورد خواهند شد ؟)، نمیدونم آیا بعد از سالها منم از این که دنبال علاقه ام رفته ام پشیمان خواهم شد ؟

چرا مردم کشورم کتاب نمی خوانند چرا ترجیح می دهند ساعت ها جک بگویند و هم دیگر را دست بیندازند اما حاضر به مطالعه چند خط شعر نیستند ؟ ، می گفت تقریبا شعرها رو از کتاب های درسی جمع کردند ! دیگر شعر آه یتیم ، باز باران ، ایران ، در کتب درسی نیست دیگر ریزعلی نیست.

۹۴/۱۲/۰۴ ۱۵ نظر ۷
یک آشنا

فقط برای 6 نانوثانیه

زمان خیلی چیز مهمی هست ، اونقدر مهم که غیر قابل قیمت گذاری است.

نه اینطوری خوب نیست !!!!!

سه هفته است به شدت درگیر رفع عیب یه دستگاه خیلی پیچیده هستم ، یک هفته است به بن بست رسیدم ، یعنی یه چالش مهندسی تمام عیار؛ البته وقتی میگم چالش منظورم با توجه به امکانات موجود و سقف هزینه ای معین است.

یک هفته است حتی توی خواب دارم راه حل های ممکن رو بررسی میکنم ، یه دفتر قلم موقع خواب کنار دستم میذارم :/

بدی شغل طراحی اینه که حتی بعد از ساعت کاری ، حتی در تعطیلات ،و... همیشه سر کار هستید ، به این دلیل که طراحی یک چالش ذهنی است و تا حل نشده همیشه ذهنتون درگیرش هست. گاهی با خودم میگم اگر یه کارمند دفتری بودم ، بعد از ساعت کاری هیچ درگیری ذهنی برای کارم نداشتم و چقدر خوب میشد ولی از طرفی باز با خودم میگم من حل مساله رو دوست دارم :) (مازوخیست نیستما )


حالا قضیه از این قراره که دوتا سیگنال داریم که باید همزمان دستور یه عملکرد خاص رو بدن ، یکی از سیگنال ها 6 نانوثانیه (یک نانوثانیه یعنی یک قسمت از یک هزار میلیون قسمت )زودتر از سیگنال دوم میرسه همین امر باعث ایجاد اختلال در عملکرد سیستم میشه.

فعلا دارم به ایجاد تاخیر با استفاده از قائده تاخیر انتشار الکترون در یک رسانا فکر میکنم :))


+ در حال طراحی یک سرگرمی هستم که قراره یه سری جایزه های نقدی کوچک هم داشته باشه ، فعلا قول همکاری یکی از دوستان بلاگی رو گرفتم .

۹۴/۱۱/۲۹ ۱۲ نظر ۶
یک آشنا

پاستل روغنی

{دریافت با سایز اصلی}

+ در همین روز ها تمام شده :)

۹۴/۱۱/۲۰ ۲۳ نظر ۱۲
یک آشنا

Full Pain



If blood will flow
when flesh and steel are one
Drying in the color
of the evening sun
Tomorrow's rain
will wash the stains away
But something in our minds
will always stay

سیل خون جاری خواهد شد
گر که آهن و گوشت یگانه شوند
خشکان بر رنگ خورشید شامگاه.
باران فرداگاه،
زنگارها را در خویش خواهد شست
اما در خاطرهامان
چیزی تا همیشه باقی خواهد ماند...

Perhaps this final act was meant
To clinch a lifetime's argument
That nothing comes from violence
and nothing ever could
For all those born beneath an angry star
Lest we forget how fragile we are

شاید این آخرین کار معنایی پیداکند
برای فیصله ی این نزاع تا دم مرگ،
که خشونت را ثمر نخواهد بود
و کاری نتوانست کرد
برای آنانی که باسرنوشتی متلاطم به جهان پای می نهند
مبادا که از خاطرببریم تا چه اندازه شکستنی هستیم

On and on the rain will fall
Like tears from a star
like tears from a star
On and on the rain will say
How fragile we are
How fragile we are

بی امان خواهد بارید بارانی
که چون اشک از چشم ستاره ای فرو می غلتد
بارانی که به اشک ستاره ای می ماند
بی وقفه باران خواهد گفت مارا
تا چه اندازه تردیم ما
تا چه اندازه بشکستنی...

On and on the rain will fall
Like tears from a star
like tears from a star
On and on the rain will say
How fragile we are
How fragile we are

بی امان خواهد بارید بارانی
که چون اشک از چشم ستاره ای فرو می غلتد
بارانی که به اشک ستاره ای می ماند
بی وقفه باران خواهد گفت مارا
تا چه اندازه تردیم ما
تا چه اندازه بشکستنی...





۹۴/۱۱/۱۹ ۶ نظر ۱
یک آشنا

پنج دقیقه


پنچ دقیقه است دارم به این صفحه خالی نگاه میکنم ! {الان احتمالا پر شده}

خیلی چیزا برای گفتن داشتم ، از کم خوابی ها ، از کنسل شدن پرواز به دلیل نقص فنی ، از پرواز جایگزین که اتوبوس هوایی نام گرفت ، از دردسر های طراح بودن ، از مشغله همیشگی فکری ، از تمام شدن کتاب هملت و.....

ولی انگار یه چیز مهم تر هست ؛ گوشه کنارای ذهنم که نمیذاره در مورد هیچ کدام از این دغدغه های ذهنی چیزی بنویسم !

انگار در این سفر آخر ذهنم به چیزی خیره شده و پلک هم نمی زند !


۹۴/۱۱/۱۶ ۸ نظر ۶
یک آشنا