تقریبا ساعت از هشت گذشته بود و هوا خیلی وقت بود که تاریک شده بود ، برای همین زنگ زدم آژانس ، فکرم خیلی درگیر بود درگیر همون قضیه 6 نانوثانیه ، یه سری تست ها انجام داده بودم ، عملکرد سیستم بهتر شده بود ولی به نظر مشکل کاملا حل نشده بود. داشتم محاسبه می کردم اگر از یه المان دیگه استفاده کنم ، که به ذهنم رسید مساله رو یه جور دیگه نگاه کنم ، که صدای بوق یه پراید سفید رنگ از فکر و خیالات کشیدم بیرون ، پرسید : "شما ماشین می خواستید" ؛ برچسب مخصوص آژانس رو نداشت ، خوب به راننده نگاه کردم ، یه آقای محترم به نظر 45 ساله ؛ با عینک و مو های تقریبا سفید میشه بگی خاکستری !
نمیدونم چرا و چطور رنگ چشمامش به خاطرم مونده ، قهوه ای روشن که مردمکشم خیلی باز شده بود ، اگر جوان تر بود حتما با خودم فکر میکرم آمفتامین مصرف کرده! ؛ حرکت کردیم ، مسیر را پرسید و کمی و از فرهنگ پایین رانندگی گفت ، در جوابش گفتم وقتی سرانه مطالعه در کشور چند دقیقه است ، دیگر نمی شود انتظار فرهنگ داشت وقتی که به سادگی ساعت ها از روز را با گوشی هوشمند بازی می کنیم و حاضر به خواندن مطالب یک پاراگرافی نیستیم خوب نتیجه بهتر از این نخواهد بود.
گفت که از کتاب خیلی خوشش می آید ، اضافه کرد که گوشی هوشمند ندارد ، گوشیش را نشان داد ، سونی اریکسون W800 بود ، چند بیت شعر از فروغ خواند ، منم چند بیت از هوشنگ ابتهاج خواندم در جواب از پروین گفت ، میگفت پروین حیف شد ، معلوم نشد که کشتندش با خودش به مرگ طبیعی مرد، چند بیت دیگر از پروین خواند ، گفت مدیر مدرسه است ، پایه ابتدایی ، به ناچار مجبور به کار در تاکسی تلفنی شده است ، حقوقش کفاف زندگی را نمی دهد . میگفت عاشق معلمی است اما از انتخاب معلمی پشیمان بود ، انگار سال 60 که آزمون داده بود ، هم بانک مسکن قبول شده بود هم آموزش و پرورش ، اما به دنبال علاقه خود آمده بود و الان از آن پشیمان بود. گفت در حال نوشتن کتابش است ، قرار شد کتاب را که تمام کرد ، یه نسخه هم به من بدهد.
سخت فکرم درگیر است ، در جامعه ای زندگی میکنم که آدم ها از رفتن به دنبال علایق خود پشیمان می شوند ، در جامعه ای زندگی میکنم که معلم ها در آن مسافر کشی می کنند (اگر شاگردشون رو تو ماشین ببینن چقدر خورد خواهند شد ؟)، نمیدونم آیا بعد از سالها منم از این که دنبال علاقه ام رفته ام پشیمان خواهم شد ؟
چرا مردم کشورم کتاب نمی خوانند چرا ترجیح می دهند ساعت ها جک بگویند و هم دیگر را دست بیندازند اما حاضر به مطالعه چند خط شعر نیستند ؟ ، می گفت تقریبا شعرها رو از کتاب های درسی جمع کردند ! دیگر شعر آه یتیم ، باز باران ، ایران ، در کتب درسی نیست دیگر ریزعلی نیست.
چه خوبه که دغدغه های به این قشنگی داریُ
درموردشون انقدر قشنگ مینویسی.
بهت غبطه خوردم :)