یکی از روش های خودکشی ، اشتعال در یک پست دولتی است ، لطفا خودکشی نکنید و کسی را به کشتن ندهید.
خیلی از آدم ها بعد از اتمام تحصیل دست روی دست می گذارند تا کسی پیدا شود و استخدامشان کند ، و هیچ خوشبختی و شانسی را بالاتر از دست یافتن به سمت دولتی نمی دانند و از هیچ تلاشی برای موفق شدن در این راه فروگذار نمی کنند و البته یکی از اصلی ترین حامیان این نگرش ، خانواده ها هستند.
دیدگاه شخصی من در خصوص کار دولتی دقیقا خودکشی است ، وقتی که شما آزادی عمل و تمام خلاقیت خود را با یک کار دولتی عوض میکنید ، دقیقا مثل این است که خودکشی کرده اید. انسان هایی را می شناسم که تا قبل از دریافت چنین سمتی خلاق ، سرزنده ، با نشاط بوده اند و بعد از کار کردن در چنین شرایطی ، تبدیل به یک احمق محافظه کار شده اند.
معتقدم که وقتی آدم در مسیر حرکتش به رودخانه ای خروشان می رسد ، به جای این که بنشیند تا کسی بیاید و برایش پلی بسازد خود باید دست به کار شود و آن پل را بسازد ! ، در همین راستا وقتی نیاز شغلی دارید ، خود ان را ایجاد کنید.
پس خواهش می کنم ، با انتخاب کار دولتی ، خودکشی نکنید !
+ این را کسی می گوید که قبلا کار دولتی خود را ترک گفته است.
بعد از کم رنگ شدن ماجرای کشتن دبیر فیزیک ، یعنی حدود یک سال بعد، باز همان اعتماد اولیه برگشته بود و نیز به شیمی علاقه مثبت نشان میدادم ، خیلی علاقه مند به واکنش های شیمیایی شده بودم و البته روابط نهفته در جدول مندلیف ، واقعا جذاب بود که چطور این اقا می تونسته خواص مواد رو با توجه به محل قرارگیری آنها در جدول حدس بزنه ، بگذریم ، نمیدونم یادتون می آد یا نه ، جایی از کتاب شیمی در خصوص واکنش های شیمیایی و گرمازا بودن انها بود و تغییر خواص مواد که جایی از کتاب ، نوار منیزیم رو آتش میزدن تا اکسید منیزیم که پودری سفید رنگ بود حاصل بشه ، قرار شد این آزمایش رو برامون به صورت عملی اون هم در آزمایشگاه مرکزی انجام بدهند ، خوب چون قبلا من آزمایشگاه مرکزی رو خوب میشناختم (قبلا خوب همه جاشو گشته بودم) حتی محل نگهداری مواد مختلف رو هم می دونستم. با توجه به پیش زمینه های موجود در خصوص من ، از همه خواسته شد که برگ رضایت نامه از خانواده برای این گردش نسبتا علمی تهیه کنن (من که میدونم این اقدام صرفا جهت حضور من انجام می گرفت باری به هر جهت...) ، بعد از تهیه رضایت نامه و سفارشات اکید خانواده جهت به آب ننداختن دسته گل ، من نیز همراه بچه های دیگر وارد آزمایشگاه مرکزی پر ماجرا شدم.
روشن شدن چراغ بونزن و شعله آبی و یک دستش و نور خیره کننده سوختن منیزیم همه رو محو خودش کرده بود ، اما من سخت محو فلز نقره ای رنگی بودم که توی ظرف شیشه ای و توی روغن یا نفت نگه داری می شد. بله اون فلز چیزی نبود جز پتاسیم :) . ظرف بغلیشم سدیم بود ، به یک سوال هوشمندانه نیاز داشتم ، دبیر شیمی داشت معادله واکنش رو توضیح میداد که سوال زیرکانه ام رو پرسیدم :
چطور مندلیف بر اساس جدولش متوجه خصوصیات مواد می شد ، مثلا از کجا میدونست که سدیم واکنش پذیرتر از منیزم است ؟
دبیر شروع کرد که توضیح دادن الکترون لایه آخر و فاصله آن با هسته اتم و میزان واکنش پذیری و...... ، در انتها قرار شد که واکنش پذیری سدیم رو هم آزمایش کنیم ، سدیم فلزی نرم و نقره ای رنگه که به شدت با آب واکنش نشون میده و حتی آتش میگیره ، پتاسیم هم فلزی با همین مشخصات هست ولی بسیار واکنش پذیرتر ، اینقدر واکنش پذیر که با هوا هم واکنش میده و برای همینم هست که توی روغن یا نفت نگهش میدارن ،
میزان واکنش پذیری پتاسیم رو میتونید به خوبی از تصویر زیر درک کنید
نمیدونم واقعا این چه کنجکاویی بود که جای پتاسیم و سدیم رو عوض کرده بودم و دبیر شیمی از همه جا بی خبر بی دقت یک تکه یک سانت در یک سانت در نیم سانت رو درون بشر تقریبا پر از آب انداخت :/
در کمتر از 0.1 ثانیه پتاسیم منفجر شد و از شانس یک تکه جدا شده به چه حجمی در حلق دبیر محترم فرو رفت ، و دودی که مثل اژدها از دهان و بینی اش خارج می شد ، و منی که از ترس مثل کچ سفید شده بودم ، و بچه هایی که مثل گله بوفالوی رمیده پله های آزمایشگاه رو شخم می زدند.
دبیر دچار سوختگی زبان و حلق شد ، من تا یک هفته محو در افق بودم و دیگر پایم به آن آزمایشگاه باز نشد :(
بعد نوشت:
فیلم واکنش پتاسیم با آب:
دریافت
مدت زمان: 18 ثانیه
عکس ها مربوط به جمعه سرد ، اتاق سرور نیروگاه برق شهید .... است ، وقتی برای نصب سیستمی جدید مجبور میشید وارد اتاق سرور بشید دو نکنه رو فراموش نکید ، پالتویی گرم با خود همراه داشته باشید ، معمولا دمای اتاق های سرور سرد و حدود 10 درجه سانتیگراد هست ، 5 ساعت کار در اتاق سرور باعث شد دچار سرمازدگی بشم :/
{نمی شد از بیرون کار کرد به خاطر بحث های امنیتی باید مستقیم به سرور وصل میشدیم} وهم اکنون دچار گلو درد می باشم و این که خیلی مراقب باشید سیمی رو قطع نکند چون اول ممکنه برق قسمتی از مملکت قطع بشه و مهم از اون با این سیم کشی های غیر اصولی پیدا کردن جای صحیحش غیر ممکنه :/
و در انتها با هنرنمایی های آشپز بزرگ پنج اخطاره یک آشنا شما رو تنها میذارم :))))
امروز یعنی 13 اوت یا 22 مرداد ، روز چپ دست ها نام گذاری شده است. پس این روز رو به همه چپ دست های دنیا تبریک میگم . قبلا گفتم که دنیا رو مطابق خواست شما راست دست ها ساختن و همین مساله باعث شده که ما چپ دست ها هر روزه با مشکلات متفاوتی دست و پنجه نرم کنیم و دقیقا دلیل نام گذاری این روز ، انتقاد از این است که تمام ابزار ها و امکانات برای راست دست ها طراحی شده است مثل صندلی های یک دسته ، صندلی راننده در خودرو ، قوانین راهنمایی رانندگی و ....
با مشکلات ما بیشتر آشنا شوید :
مدت زمان: 3 دقیقه 41 ثانیه
+ امشب چپ دست ها به خندوانه می روند / از دستش ندید
همیشه باید از دماغ آدم خوشی و تفریحش در بیاد !
این روزا سخت درگیرم ، از صبح ساعت 8 که بیدار میشم تا 11 که نیم ساعت استراحت می کنم و میخوابم ، حالا به خاطر این که خیلی بی راه نگفته باشم 2 ساعت در رفت و آمد و 40 دقیقه هم برای نهار و 10 دقیقه برای شام و صبحانه که در حین کار یا راه می خورم !! فعلا یک هفته ای میشه برنامه ام شده اینطوری!
خدا می داند که چقدر دلم تنگ شده ، فرصت کنم و بلاگ تک تکتون رو بخونم ، چقدر مساله هست که دوس دارم در موردشون بنویسم ، نمیدونم کی قراره این روزای سخت و پر مشغله تمام بشه . از من به شما توصیه
وقتی تدریس می گیرد ، پروژه باهش نگیرید ، وقتی پروژه گرفتید ، یه پروژه دیگه نگیرید ، وقتی دو تا پروژه و تدریس دارید ، لااقل پروژه هاتون تحقیقی نباشه یا بابا لااقل high-tech نباشه که مثل خر تو گل گیر کنی و کسی نتونه گوشه کار رو بگیره !
این روزا دو مساله ذهنم رو درگیر کرده ، یکی فلسفی و یکی ادبی هست ، هر روز صیح که بیدار میشم ، فکر میکنم :
مهربان باش ، و فقط مهربان باش ، بی انتظار هیچ پاسخی بی هیچ توقعی ، فقط مهربان باش مثل گلی در بیابان که عطر خود را در فضا می پراکند !!!
آخر شب ، وقتی که برای خواب آماده میشم فکر می کنم که مشغله زیاد آدم رو احمق میکنه ، فرصت فکر کردن رو از آدم می گیره ! چرا آدم باید کاری کنه که احمق بشه ؟! خود آگاه یا نا خود آگاه ؟
و دعا میکنم خدایا مرا از این حماقت رهایی ده.