۲۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک آشنا» ثبت شده است

از دنت و یک حال خوب

چند وقت میشد ، که احساس می کردم زیر فشار کاری و استرس ناشی از آن ، دوام نمی آورم ، گاهی به سرم میزد ، همه کارها رو ول کنم ، خیلی زود رنج و پرخاش گر شده بودم؛ تمام زندگی برام ختم میشد به کار و کار ؛ بی هیچ انگیزه ای !

احساس خستگی ، بی رمقی ، بی هدفی و گیجی خاصی که در خودم حس میکردم ، راندمانم رو به شدت کاهش داده بود و کم کم داشتم احساس بی خاصیتی میکردم ، یک سقوط وحشتناک به ناکجا آباد. میدونستم چیزی باید تغییر کنه ، چیزی حتما سرجاش نیست ، اما چی ؟ ، و کشف کردم دیوانگی ! ، یک دیوانگی کم داشتم ، هیجان ، خروج از روزمرگی ! و نجات خودم . اقدام ااولم از دسترس خارج کردن گوشی بود و خاموش کردنش ، بی نت ، تنها در دل اتفاقات.

اولین محرک قوی ، یعنی دنت ، اونم شکلاتیش ^_^ 

خوب ، به هر حال هرکسی به یه چیزی علاقه داره دیگه ، حالا من به دنت ، البته نه همیشه ، شاید بعد از 6 ماه داشتم دوباره دنت می خوردم :)) ، اونم نه یکی دوتا :/ ، ولی حالا خودمونیم ولی حس کردم خیلی آبکی تر شده ، 6 ماهه پیش یا قبل تر انگار خیلی غلیظ تر بود ، نمیدونم شاید اشتباه میکنم !

بعد از اون پیاده روی ، توی یه پارک ، بی کلاه و دستکش و پالتو ، تا از سرما یخ کنم ، ولی واقعا چقدر پاییز ها و زمستون ها پارک ها خلوت میشن ، البته خوش به حال من بود ، دیوونه بازیم گل کرد و تو اون سرما ، دلم بستنی خواست ، از نوع یخی ، شاه توت ، امروز باید روز من باشه :) ، جاتون خالی ، با وجود هوای سرد حسابی چسبید ، از نگاه مردم میشد فهمید که فکر میکنن ، دیونه شدم ، بذار هرچی دلشون میخواد فکر کنن ، امروز باید روز من باشه. موقع قدم زدن ، با یه کیوسک تبلیغاتی روبرو شدم که پوستر رو از روش کنده بودند و جای چسب مونده بود ، همون موقع هنرم گل کرد و حاصلش شد عکس زیر



البته میدونید که سردم بوده و نشد کاملش کنم ، عبا و دو تا پاش هم پیداست اگر دقت کنید تازه کلی هم عجله داره ، داره تند و تند قدم بر میداره ، البته میشد بهتر بشه ولی خوب سردی هوا و بی دستکش و پالتو بودن منم به قضیه اضافه کنید ، می بینید که کلی هم خوب کشیدم :)

بعد از حسابی پیاده روی توی پارک ؛ کم کم احساس سرما و سر درد بهم غلبه کرد و باعث شد که دلم بخواد یه غذایی بخورم ، که نتیجش رفتن به یه رستوران بود ، رستورانی که به خوبی میشد مدرنیته رو در مقابل سنت دید ، البته سنت پیروز شده بود :)

با این که میخواسته از تکتولوژی روز دنیا استفاده کنه و قیمت ها رو به صورت دیجیتالی به نمایش بذاره و احتمالا روز به روز آپدیت کنه ، ولی دست آخر کاغذ پرینت کرده و چسبانده روشون :/


در آخرم با یه حس خوب و گلودرد برگشتم خونه :))

۹۵/۱۰/۰۱ ۱۵ نظر ۶
یک آشنا

Dyslexia و یک سرگذشت


+ نمیدونم این نوشته چقدر قراره طولانی باشه ، چراکه هنوز نوشته نشده ، ولی احتمالا طولانی خواهد بود چون یک سرگذشت است. سرگذشتی برای یک آشنا ، پس اگر حوصله ندارید و نخوندید چیز مهمی رو از دست نمی دهید.


اول بذارید کمی در مورد Dyslexia توضیح بدم ، Dyslexia که خودم تقریبا کمتر از 6 ماه هست که میشناسمش ، یک معلولیت هست ، معلولیتی که شاید اصلا دیده نشده ، تشخیص داده نشه و حتی فرد هیچ وقت ازش آگاهی پیدا نکنه ، مخصوصا توی ایران ، که چنین چیز هایی اصلا و کلا و اساسا بی معنی و مورد است ، این معلولیت که من ترجیه میدم بهش بگم اختلال ، باعث میشه که فرد در روانخوانی و درک مطلب دچار مشکل بشه ، خوب که به طبع اختلال در روان خوانی ، باعث میشه که شما دیکته ضعیفی داشته باشید ، مفاهیم کلمات رو درست درک نکنید ، مخصوصا وقتی میخواید واژه ای رو بخونید که واقعا معنیی نداره ، میشه یک غذاب.

به قول از ویکی پدیا ، دسیلکسیا یک اصطلاح عام برای تشریح معلولیت آموزشی است.این ناتوانی، می‌تواند خود را به عنوان یک مشکل در رابطه با واج‌خوانی، و رمزگشایی، دیکته، مهارت شنوایی، حافظه‌کوتاه‌مدت، و یا نامگذاری‌سریع آشکار کند.

برای من همه چی با پیدا کردن دفتر اول ابتدایی شروع شد ، دفتری که می تواند برای شما پر از خاطره باشه ، مادرم لطف کرده و این دفتر رو برای من نگه داشته بود ، شروع اتفاق و تحقیقم شد ، نمیدونم یادتون هست اول ایتدایی وقتی که هنوز با هیچ واژه ای آشنایی ندارد ، یه سری الگوی خط اول کتاب هست که از شما می خواهد اونا رو مشق کنید ، مثلا یه سری خط عمود از بالا به پایین بکشید یا پایین به بالا ، یا خط کج از چپ به راست و راست به چپ ، این تمرینات برای اینه که شما عادت کنید و شکل نوشتاری حروف رو بتونید تقلید کنید ، توی دفتر من فارغ از این مشق ها ، دست خط معلم اول ابتدایی بود که توضیح داده بود ، از راست به چپ نه چپ به راست ، از بالا به پایین نه پایین به بالا ، بله من خط ها رو دقیقا قرینه اونچه باید باشه کشیده بودم ، اول خنده ام گرفت ، گفتم از همون اول هم بازیگوش بودم ، واژه ای که بار ها و بار ها هم از خانواده و هم از معلم ها شنیده بودم چون املاء خوبی نداشتم ، تو کل دوران دبستان بالا ترین نمره املاء ی که گرفتم 16 بود ، معمولا املاء رو نمره ای بین 12 تا 15 می گرفتم ، رو خوانی سر کلاس برام مثل عذاب بود ، تپق زدن ، اشتباه خواندن ، گم کردن سطر بعدی برای خواندن ، نگاه خیره معلم و خنده های ریز بچه های کلاس ، برام غذاب آور بود ، همیشه یک استرس پنهان داشتم مخصوصا زنگ فارسی ، سر املاء ، برای روخوانی و....

این فراینده تحصیلی تا کلاس چهارم ابتدایی ادامه داشت ، تقریبا دوستی نداشتم ، بیشتر از اونچه فکر کنید منزوی شده بودم و در خودم فرو رفته بودم ، ریاضیات برام خیلی خوب بود ، دیگه با 32 تا حرف و حدود 100 شکل نوشتاری روبرو نبودم ، با 14 شکل نوشتاری روبرو بودم و برام قابل درک تر بود ، بنا بر همین مساله ریاضی و علوم از درست های مود علاقه من بود و فارسی و عربی و املاء و انشاء و.... از درس های منفور بودند.

هنوزم توی درک املاء درست برخی از کلمات مشکل دارم ، تا شش ماه پیش بابتش خجالت می کشیدم ، اما الان که میدونم قضیه از چه قراره دارم ازش می نویسم ، دیدن دفتر اول ابتدایی و این خاطرات از دوران ابتدایی و مشکل حال حاضرم برای املاء باعث شد فکر کنم قطعا یک جای کار می لنگه ، چرا باقیه این مشکلات رو نداشتن ، چرا هیچکس برای املاء ضعیفش مثل من سرزنش نشده ، اول فکر کردم مربوط میشه به چپ دست بودن و فعالیت نیمکره راست مغزم ، که خوب البته بی ربط هم نبود ، از چپ دستی به واژه ی اختلال یادگیری و خوانش پریشی رسیدم ، و به صفحه ویکی پدیا که علائم و نشانه های یک خوانش پریش رو اینطور توصیف می کرد:

نوشتنِ آیینه‌ای کودک که در آن نوشتن واژه‌ها بر عکس و مانند آیینه است. از نشانه‌های سنین بالاتر، می‌توان به ناتوانی و یا مشکل در هجا کردن واژه، یافتن هم‌قافیه برای واژه و یا مشکل در تلفظِ صدا یا ترکیب واژه‌ها و صداها اشاره کرد. عمومی‌ترین نشانه آن دیکته‌ی بسیارضعیف کودک و تمایل به نوشتن حروف بیشتر و یا کمتر در هنگام نوشتن واژه‌ها است. از دیگر نشانه‌های عمومی خوانش‌پریشی این است که یک فرد خوانش‌پریش واژه را زودتر یا دیرتر از جایی که باید قرار گیرد در جمله می‌گذارد و همچنین در هنگام خواندن، واژه‌ها را جابه‌جا می‌خواند. معمولاً فرد خوانش‌پریش سطح نوشتاری‌اش بسیار پایین‌تر از سطح معلومات و هوش عمومی‌اش است و از همین طریق می‌توان به خوانش‌پریشی وی، پی برد.

بیشتر علائمش منطبق تجربیاتم بود.، لبخند رضایت روی لبم بود ، یه شادی خاص ، یه حس آزادی ، مثل کسی که دکترا بیماریش رو سرطان تشخیص دادن و خودش متوجه شده که یه سرماخوردگی ساده است. شاید براتون قابل درک نباشه وقتی موقع نوشتن هی به خودتون سرکوفت بزنید که چه احمقی هستم ، هنوز تو املاء برخی از کلمات مشکل دارم ، توی کاری که شاید بیشتر افراد به صورت غریزی انجامش میدن باید فکر کنم. و چقدر آدم تحت فشار قرار می گیره ، هم از سمت اطرافیان هم از سمت خود ادم ، واقعا ادم با خودش احساس میکنه که مشکل کند ذهنی داره.

مساله ای که اگر معلم های محترم کمی در خصوصش مطالعه داشتن یا ازش آگاهی داشتن یا بهشون آموزش داده می شد ، من دوران دبستانم اینقدر برام تلخ نبود ! 

الان دیگه برام سخت نیست وقتی اسم کسی خاطرم نمی مونه ، چهره اش رو فراموش میکنم ، همش زیر سر این Dyslexia است .

لازم می بینم که گوشزد کنم ، اونایی که Dyslexia دارن ، کودن نیستن ، اتفاقا خیلی برعکس باهوش هستن ، نمونش ، آقای آلبرت اینشتین که همه میدونید از مدرسه اخراجش کردن ، چون مشکل خوانش پریشی داشت ، چون مثل بقیه معمولی نبود ، اما بعد مرز های علم رو تکان داد. یا آقای توماس ادیسون ، که بخاطر کودن بودن از مدرسه اخراجش کردن ، ولی ادیسون یک کودن نبود ، یک نابغه بود که دسیلکسا داشت ، افراد زیادی دیسلکسیا داشتن ف مثل آگاتا کریستی(نویسنده پوارو ) یا پابلو دیه‌گو خوسه فرَنسیسکو د پائولا خوان رمدیوس ترینیداد روییس پیکاسو (همون پیکاسو) یا لئوناردو دی سر پیرو دا وینچی (دا وینچی) و......

از کلاس چهارم به بعد زندگی من جور دیگری رقم خورد ، و همه چی با یه کاردستی شروع شد ، کاردستی اون موقه خونه های مقوایی با نقاشی بودن ، اما کاردستی من رطوبت سنجی بود که با اندازه گیری مقاومت الکتریکی هوا و روشن کردن یه بار گراف LED میزان رطوبت رو مشخص می کرد ، اول معلم فکر کرد که کار دستی خودم نیست و کسی توی ساختش بهم کمک کرده ، ولی واقعا اینطور نبود ، کاردستی رو خودم ساخته بودم ، بعد از صحبت با خانواده و حصول اطمینان از عدم دخالت کسی توی ساخت این کاردستی ، منو برای تست هوش معرفی کردن به مدرسه مغز طلایی ها :(

اونجا پذیرش شدم برای سال پنجم باید توی اون مدرسه درس میخوندم ، وچقدر احساس نگون بختی میکردم ، منی که خودم رو یه احمق میدونستم ، توی روخونی و املاء مشکل داشت ، حالا توسط معلم و تنبیه میشد و توسط همکلاسی ها مسخره ، دو سه ماه اینطور گذشت ، تا این که برای رفع مشکل که خودمم هم باور کرده بودم از بازی گوشی و حواس پرتی است رو آوردم به کتاب خوندن ، خوب این مساله کتاب خوندن خیلی کمک کرد ، هم برای روخونی و هم برای املا درست کلمات  و از اون پس خوندم و خوندم و خوندم ، و از اون به بعد همه چی برای من تغییر کرد ، دیگه دانش آموز خلاق و خلاف کاری بودم که به همه تقلب می رسوند، دانش آموزی که تمام همکلاسی های مغز طلاییش اونو نابغه ، پروفسور و از این دست کلمات صدا میزدن ، ولی تا قبل از اون واقعا اوضاع برام سخت و تحقیر کننده بود :|

دیشب فیلم Taare Zameen Par رو به توصیه یکی از دوستان خوب بلاگی دیدم ، یه فیلم هندی است با رنک 8.5 با کارگردانی و تهیه کنندگی امیر خان ، داستان یک دانش آموز هندی است که دچار Dyslexia است و همیشه مورد تحقیر همکلاسی ها و معلم ها است ، البته به نظرم می آد به مقداری بزرگ نمایی شده شایدم واقعا نشده باشه ، ولی اگر علاقه دارید در مورد این اختلال بیشتر بدونید ، این فیلم رو ببینید.


هیچکس کامل نیست ، هیچ شخصی بی عیب نیست ؛ مشکل درست از جای شروع میشه که خلاف این فکر کنیم ! تنها ناراحتی من این است که چقدر به خودم سخت گرفتم ، برای مساله ای که توش هیچ تقصیری نداشتم ، چقدر سرزنش شدم ، چقدر دست انداخته شدم :(


۹۵/۰۹/۱۹ ۲۳ نظر ۱۶
یک آشنا

Gorillaz

شما ممکنه یادتون نیاد ، یه دوره زمونه ای ، کارت اینترنت هایی بود که تازه رایگان شبانه هم داشت ، آره دوره دیال آپ ها و صدای غیژ غیییژ مودم ، شب زنده داری از 1 تا 6 صبح با DAP که دانلود منیجر محبوبی بود ، لینک دانلود هایی که اگر بالای 10 مگابایت می بودند ، یعنی دست نیافتنی می شدند ، اینقدر اینترنت قطع و وصل میشد که اصلا نمی شد دانلودشون کنی . دوره زمونه ای که سرعت دانلود 15 کیلو بایت بر ثانیه یه رویای واقعی بود، دانلود یه ویدئو کلیپ 35 مگابایتی مثل فتح اورست می مونست و کاری واقعا تجملاتی.

مخصوصا ویدئویی که تو زمانه خودش یه اثر خاص به حساب می اومد :/ ویدئو محصول سال 2005 هست یعنی 11 سال پیش ویدئویی که شاید روزی دوبار نگاش میکردم و با دایال آپ دانلود شده. به صورتی اتفاقی تو یه هارد قدیمی که الان به عنوان پادری ازش استفاده میکنیم پیداش کردم.


+ البته الان این ویدئو رو با انکدر x.264 به حجم 8 مگابایت رسوندم که شما هم بتونید ببینیدش.




دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 13 ثانیه 

۹۵/۰۹/۱۵ ۲۰ نظر ۱۱
یک آشنا

خندش ماسید!

نشسته بود داشت از عقب افتادگی اعراب میگفت.

- تو عربستان زنان حق رای ندارند ، حق رانندگی ندارند و...

پوزخندی زدم و گفتم، حماقت همیشه هست، فقط درصدش فرق میکنه، اگه اونجا حق رانندگی ندارند، اینجا تو ایران هم حق دوچرخه سواری و موتور سواری ندارند.

لبخندش محو شد و به فکر فرو رفت....


+ امیدوارم به نتیجه خوبی برسه

۹۵/۰۹/۱۰ ۲۶ نظر ۱۰
یک آشنا

25 نوامبر سیاه

قبل از شروع هر بحثی ، باید بگم واقعا برای وجود همچین روزی یعنی 25 نوامبر واقعا متاسفم ، متاسفم که خشونت آنقدر زیاد هست که باید یک روز جهانی داشته باشد ، متاسفم که زن در جهانِ جهل و جهانِ مدرن مورد خشونت واقع می شود ، به امید روزی که چنین روزی و روزهایی فقط یک اتفاق تاریخی باشند و از تقویم ها محو گردند.

برای مبارزه در خصوص چنین موضوعی باید قبل از هر عملی ، به خوبی موضوع را شناخت ، خشونت علیه زن ، فقط چشم های کبود و جای سیلی بر روی گونه و شنیدن متلک از پسری گستاخ در خیابان نیست ، همه به خوبی این خشونت ها رو درک میکنیم ، چه مرد ها چه زن ها ، اینها اعمالی هستند با خشونتی لجام گسیخته ، دوستان زیادی در مورد این روز مطلب نوشته اند ، ولی فکر میکنم لازم هست باید در مورد خشونت در مورد زنان کمی ریز بین تر بود ، خشونتی که آن را پذیرفته ایم و آن را یک امر عادی در زندگی قلمداد میکنیم ، بلواقع وجود هیچ گونه خشونتی قابل تایید نیست ، اما چه می شود که این خشونت ها را می پذیریم :/

 خشونتی نه جسم ، بلکه روح ما را میخراشد.

وقتی به دختر بچه ای می گویند،  "برو عروسک بازیت رو بکن" ، " این کار ها مردانه اند" ، "دختر که با پسرا بازی نمیکنه " ، "دختر که بلند نمی خندد" ، و.... هزاران جمله این چنینی که نه فقط از زبان مرد ها بلکه با کمال تاسف از زبان زن ها هم شنیده میشه ، هم دارای بار تبعیض جنسیتی است هم خشونت ، خشونتی که شاید ناخودآگاه انجامش میدهیم ، ولی قطعا آن را پذیرفته ایم که  ناخودآگاه انجامش میدهیم.

در سطح دیگری خود شما ، دقیقا خود شما ، وقتی دختری را بی هیچ آرایش و آلایشی میبیند ، چه خواهید گفت ، بهترین تفکرتون احتمالا امل بودن هست ، و باز دقیقا خود شما ، آیا بدون آرایش و آلایش پا از خونه بیرون میذارید ؟ ، این هم نمونه ای دیگر از خشونت هست که جامعه در حق زن ها زن ها انجام میدهد ، یعنی خورد کردن اعتماد به نفس شما ، حتما برای عادی جلوه کردن باید خودتون نباشید ، چون خود شما حتی در باور شما ، دارای ارزش نیست :( ، ممکنه الان جبهه گرفته باشید و این گفته ها به نظرتون مسخره بیاد ولی لطفا ده دقیقه در موردش فکر کنید ، فقط ده دقیقه ، بعد خواهید دید که چقدر راحت به این خشونت های لجام کسیخته تن داده ایم.

برای اصلاح باید خشونت را دید ؛ وقتی که وجود خشونت در ذهن ما طبیعی جلوه کند ، دیگر کار از کار گذشته و تن به هر خشونتی خواهیم داد. 

پس بیایید فکرمان را اصلاح کنیم .


+البته تاثیر دین و مذهب و دولت و اجتماع در دامن زدن به چنین خشونت هایی ، بسیار قابل توجه و بحث هست ولی اینجا مجالش نیست.

+ خیلی مساله تو ذهنم بود از بعد فلسفی و انسانی و حقوقی و..... ، اما به نظرم از بنیاد باید چیزی درست بشه ، یعنی خودمون.

+ وقتی تایم خوابتون به هم میریزه ، کلا آدم داغون میشه ، و باید ریست شه :/



یک آشنا

۹۵/۰۹/۰۵ ۱۵ نظر ۶
یک آشنا

چین از دستگیری تا فریبرز لاچینی

چند ویدئو خیلی کوتاه از اتفاقات این روز های چین :/

 

اول دستگیری یک آشنا (نفوذ غیر مجاز) و اسکورت توسط تیم امنیتی نمایشگاه

 


دریافت
مدت زمان: 11 ثانیه 

 

 

 

رستورانی با میز متحرک ف هرچی خواستی برمیداری میخوری :) ما که هیچی نخوردیم

 

 


دریافت
مدت زمان: 8 ثانیه 

 

 

نمایش آفریقایی در چین در مجموعه پنجره جهان (windows of world)

 

 


دریافت
مدت زمان: 50 ثانیه 

 

 

شهر بازی ، داره بازی میکنه و پیانو میزنه فکر کنم آهنگ فریبرز لاچینی باشه ، :))

 


دریافت
مدت زمان: 41 ثانیه 

۹۵/۰۹/۰۱ ۸ نظر ۱
یک آشنا

شنژن در جستجوی غذا

بعد از گوانگژو به سمت شنژن ، حرکت کردیم ، که در نمایشگاه شرکت های دانش بنیان شرکت کنیم ، در گوانگژو ، فرصت زیادی برای پیدا کردن غذاهای چینی نداشتیم ، و مشتری ثابت مک دونالد بودیم ، هرچند هنوز هم هستیم خخخ ، ولی در یک گشت شبانه ، غذا فروشی های چینی رو در نوردیدیم ^_^ ، هنوز جرات نکردم از هیچ کدوم امتحان کنم ، ولی خیلی راغبم یکی رو تست کنم .

+ نظرات بدون تایید نمایش داده می شوند.

+ خیلی بوی نامطبوعی دارن این غذا ها :/


اپیزود دوم - شنژن غذای چینی


ادامه مطلب

۹۵/۰۸/۲۹ ۲۱ نظر ۵
یک آشنا

وقتی میری چین!

الان این پست داره از آینده می آد ، یعنی چهار ساعت بعد خخخ ، احساس مسافر زمان رو دارم ، الان اینجا ساعت 5.30 بعد از ظهر هست ! احتمالا اونجا باید ساعت 1 بعد از ظهر باشه ؛ حالا از این بحث که بگذریم ، باید بگم فکر نمی کردم که اینترنتی داغون تر از نت ایران هم وجود داشته باشه ، ولی باید بگم ، امیدوار باشید ، وجود داره همچین اینترنتی ، اینجا هم گوگل فیلتره ، هم مترجم گوگل ، هم نقشه خلاصه تمام سروریس های مربوط به شرکت گوگل اینجا مسدود هست ، از طرفی هم تلگرام ، فقط میشه متن و فایل های کوچک رد و بدل کرد اونم با کلی دشواری ، خلاصه ، هنوز ایران وضع نتش خوبه خخخخ

پس وقتی میخواید بیاید چین فیل تر ش کن خوب داشته باشید ، این هایی که تو ایران کار میکنن اینجا کار نمیکنن ، منم مجبور شدم ssh بزم رو سرور ایران ، حالا فکر کنید اینجا چه خبره که VPN میزنم به ایران.

چین هم مثل ایرانه خخخ ، اینجا کسی انگلیسی نمی دونه ، فقط چینی ، مثل ایران که بیشتر مغازه دارها و افراد فقط فارسی می دونند ، اگه بخواید گم نشید ، یا مکالمه داشته باشید حتما نیاز به مترجم پیدا می کنید ، هر روز مترجم 200 هزار تومن به پول ایران میشه.

غذا هم که اصلا یه وضعی :/ ،فاضلاب های ایران بوی بهتری از غذاهای اینا داره .

نون و خرما با خودتون ببرید که از گرسنگی نمیرید.


اپیزود اول گوانگژو



ادامه مطلب

۹۵/۰۸/۲۸ ۲۴ نظر ۸
یک آشنا

اعلام نتیجه

خوب بلاخره این برنامه میز کار هم تمام شد ، ولی باید اعتراف کنم بیش از آنچه تصور می کردم زمان بر بود .

از تمام دوستان عزیزی که در این برنامه شرکت کردند کمال تشکر رو دارم.

میدونم که بیصبرانه منتظر نتایج هستید ، پس پر حرفی نمیکنم 


حضرت آووکادو برنده اول این برنامه ^_^

جادوگر عزیزمون witch Aura برنده دوم این برنامه ^_^

دختر عزیزم بهار پاتریکیان برنده سوم این برنامه ^_^

آقای هشت حرفی عزیز برنده سوم این برنامه ^_^

برنده افتخاری ،  آبجی کوچیکه گندمی ^_^


+ تصمیم گرفتیم به سه نفر اول کتاب هدیه کنیم.

+ دوستان برنده لطفا نحوه دریافت هدیه خود را از میان سه انتخاب این پست برگزینید ^_^

+ نظرات بدون تایید نمایش داده می شوند.






۹۵/۰۸/۲۶ ۴۱ نظر ۱۰
یک آشنا

مغز های کوچک!

اینستا ندارم ، زیاد هم اینستا نمی رم ! 

امروز اتفاقی طی یک مقاله به صفحه از اینستا روانه شدم ، چند لحظه بعد صفحه بعد و بعد و بعد .... تا این که به یه صفحه ای رسیدم که مربوط بود به یکی از بازیگر های از ایران رفته بود ؛ کامنتا واقعا +18 بود و شرم آور !

به فکر فرو رفتم چرا چنین چیزی ممکن میشه ؟، چرا یکی باید به خودش این اجازه رو بده در مورد پوشش و عقاید دیگری اینگونه بی شرم و حیا نظر بده ، حرفی که شاید لایق خودش باشه رو به دیگری نسبت بده ، اگر نوع فکر کسی برای ما قابل درک نیست ، حداقل کاری که میشه انجام داد احترام گذاشتن هست ، احترام متقابل ، افرادی که توهین میکنن ، قطعا دارای مغز کوچکی هستن که درک کردن موضوع های خارج از باورشون براشون غیر ممکنه و چون توان دیدن نظر های مخالف خودشون رو ندارن با هر ابزاری ، سعی در سرکوب فکر یا طرف مقابل را دارند.

در یکی از قبایل آفریقایی ، انسان های بور را شکار میکنند و بر این باورند که اعضای بدن افراد مو بور خوشبختی می آورد. الان حتما با خودتون فکر می کنید که چقدر وحشی و عقب افتاده هستن این افراد که دست به چنین حرکت ضد انسانیی میزنند ! حالا فکر میکنید که خود افراد این قبایل چنین دیدی نسبت به رفتار خودشون دارند ؟

توحش درجه بندی داره ، هر مکتب فکریی ، در درجه ای از این مفهوم قرار داره ، قبایل تانزانیایی ممکنه خیلی پایین باشن ، افرادی که در مقابل اعتقادات دیگران آنها را سرکوب میکنند در درجه ای دیگر و همینطور این سلسله ادامه داره ، چه خوبه سعی کنیم که هرچه بیشتر خودمون را از این بربریت دور کنیم.

قائدتا هیچ عقل سالمی نمیگه که اگر سگ گازت گرفت شما هم گازش بگیر ، بلکه میگه کنترلش کن. انسان هایی که سعی میکنند از فکر خودشون استفاده کنن به راه هایی میرن که ممکنه اشتباهه باشه ، چرا که لازمه تکامل فکری اشتباه کردن هست ، اما افرادی که مغز های کوچکی دارند و فقط از آن دیگران تقلید می کنند ؛ فقط اشتباهات دیگران را تکرار می کنند.


+ دارم فکر می کنم داروین در خصوص نظریه تکامل اشتباه می کرده ، این انسانه که کم کم داره به میمون تبدیل می شه.

+ سعی کنید از مغز در تصمیماتی که میگیریم بیشتر استفاده کنیم ، قطعا نتیجه بهتری خواهد داشت.

۹۵/۰۸/۲۴ ۹ نظر ۷
یک آشنا