۲۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک آشنا» ثبت شده است

آسایشگاه روانی


گاهی این خواب رو میبینم که توی یک آسایشگاه روانی بستری شدم ، نیمه ای مغزم نقش بیمار رو بازی میکنه و یک نیمه دیگه نقش دکتر آسایشگاه رو ! 

هر چه سعی می کنم که دکتر قانع کنم که کاملا آگاه و عاقل هستم ، و به اشتباه اینجا آورده شده ام ، دکتر با منطق خاص خودش ، تمام این رفتار ها رو نوعی دیوانگی توصیف می کند که تمام بستری شدگان چنین فلسفه ای دارند . هر چه منطق و فلسفه به کار برده شده توسط بیمار عمیق تر و فلسفی تر باشد ، دکتر بیشتر قانع می شود که نگه داشتن او کار درستی است  بحث بالا می گیرد و در آخر ، دکتر دستور می دهد که دست هایم رو ببندند و در اتاقی تنهایم می گذارد.

در تنهایی با خود فکر می کنم که هر منطقی خود بی منطقی است و هر عقلی نوعی جنون است و با وحشت از خواب می پرم.


+ اگر شما جای فرد بیمار بودید چطور ثابت می کردید که عاقل هستید و به اشتباه شما را به آسایشگاه آورده اند ؟

۹۵/۱۱/۲۹ ۲۷ نظر ۵
یک آشنا

یک آشنا و کپی رایت


برای خیلی ها مهمه ، ولی خوب برای من به شخصه اونقدارم مهم نیست ولی امروز از اون دنده پا شدم ، همون دنده دیگه ! 


- الو ، شرکت فلان ؟

+ بله بفرمایید ؟

- با مسئول سایت کار داشتم

+ شما ؟

- یک آشنا هستم !

{کمی انتظار}

+ بله بفرمایید !

- ببخشید فامیل شریفتون ؟

+ آقای فلانی هستم

- به نظر شما کپی مطالب دیگران بدون درج منبع دزدی حساب میشه یا نه ؟

+ بله - چطور ! 

- پس لطفا دزدی نفرمایید ، و اون مطلب رو که از یک آشنا برداشتید رو با ذکر منبع منتشر کنید یا پاکش کنید ! 

+ {هنگ کردن و صدای داغون شدنش اومد} ببببب اا  ا  شه

- خدا نگهدار 

بامب


والا :/

+ انتقام همه رو گرفتم ، دلم خنک شد!

۹۵/۱۱/۲۶ ۱۹ نظر ۵
یک آشنا

مترو تا قسمت نهایی


با توجه به کامنت های دوستان در پست قبل و مطلع شدن از این که دوستان خود اینکاره هستند ، مقداری توضیحات را تخصصی تر کردم ولی نه زیاد؛ پس ممکنه در انتهای پست به اندازه عکس فوق متعجب باشید و با خود بیندیشید که یک کارت ساده چقدر لایه های امنیتی داره !

۹۵/۱۱/۲۲ ۱۴ نظر ۴
یک آشنا

از مترو! معرفی :)

چند وقته که حسابی کارا ریختن سرم و اصلا فرصت سرک کشیدن تو خودم رو نداشتم و در واقع به اون چیزی که علاقه خودم بود نمی رسیدم ، واقعا چقدر مسخره است وقتی که این همه تلاش میکنی ، ولی نتونی به اون چیزی که علاقه خودت هست بپردازی ؟! ، این شد که دو روز گذشته رو کلا تعطیل کردم و کار نیمه تمامی که شاید بیشتر از یک ماهه روش وقت گذاشتم(نه مداوم خیلی جسته گریخته) رو به سرنجام رسوندم ، و احساس رضایت نسبیی رو توی خودم حس کردم !

یه پیشنهاد میدم به همه دوستان شاغل و غیر شاغل ، گاهی اینقدر درگیر روزمرگی هامون میشم که خودمون و علاقه مون رو فراموش میکنیم ، ولی گاهی از من می شنوید گاهی سر از زیر این آوار کار و گرفتاری بیرون بیارید و توی اتمسفر علاقه هاتون تنفس کنید ، زندگی دلچسب تر خواهد بود.

خوب برگردیم سر موضوع اصلی پست ، چیزی که از مترو شروع شده ، بحث پرداخت الکترونیک بلیت هست ، همین کارت هایی که به عنوان بلیت کارت ازشون استفاده می کنیم و میتونه خیلی کاربرد های دیگه ای جز پرداخت بلیت مترو و اتوبوس و تاکسی داشته باشه ! واقعا این مساله که چرا جز این کاربرد ها این نوع کارت ها کاربرد دیگه ای پیدا نکرده جای بحث داره مثل برداخت بلیت موزه و اماکن دیدنی و گردشگری و .....

بحث مهمی که توی استفاده از این تکنولوژی وجود داره ، بحث امنیت هست ، و چون پای مباحث مالی در میان هست ، اتفاقا خیلی بحث مهم و چالش بر انگیزی هست که ای کاش بیشتر به این مساله توجه می شد !

به همون اندازه که تکنولوژی اغواگر و شیرین هست و باعث میشه که کار ها با ترتیب و نظم بیشتری اداره بشن ، اما به همون اندازه که نه دو برابر یا بیشتر از اون خطرناک هم هست ، بحث سو استفاده های احتمالی ، بحث نقض حریم خصوصی افراد و .....

بحث اصلی ما ، امنیت کارت بلیت های الکترونیکی با ساختار فعلی هست ، در حال حاضر سه نمونه کارت بلیط از شهر های مختلف رو که بررسی کردم ، همه از یک مدل کارت استفاده می کنند ، کارت هایی موسوم به mifare که توسط شرکت NXP معرفی و توسعه داده میشه ؛ آخرین ورژن موجود از این کارت ها محصول 2016 هست به نام Mifare DESfire EV2 ، اما نوع کارت هایی که نمونه های مورد استفاده بود کارت Mifare Classic 1K است که محصول 1994 بوده است. این نوع کارت ها دارای یک کیلو بایت (معادل 1024 حرف) حافظه هستن که علاوه بر نگه داری مبلغ شارژ ، سابقه سفر های شما رو نیز در خودش ذخیره میکنه ! 



حافظه کارت های Mifare 1K به 16 قسمت تقسیم شده که هر قسمت دارای دو کلید 6 بایتی هست. برای دسترسی به داده های ذخیره شده در هر قسمت از کارت نیاز به داشتن یکی از کلید ها هست (دسترسی کلید ها هم قابل تنظیم است) پس برای دسترسی به داده های کارت شما نیازمند دانستن حداقل 16 رمز عبور (کلید) هستید و با توجه به 6 بایتی بودن ؛ هر رمز عبور قادر خواهد بود که 281474976710655 حالت مختلف داشته باشد. فرض کنید قصد داریم با سعی و خطا رمز یک قسمت از کارت را به دست آوریم ، و باز فرض کنید در هر ثانیه ما قادر خواهیم بود که صحت 1000 رمز را بررسی کنیم ، برای پیدا کردن رمز یک قسمت نیاز به 9000 سال تلاش داریم ! که در واقع به عمیر هیچ بنی بشری قد نمیده ! ، تازه این زمان لازم فقط برای به دست آودن رمز یک کلید از یک قسمت کارت هست ، و با توجه به 16 قسمت بودن کارت ما برای داشتن رمز هر 16 قسمت نیاز به 144000 سال زمان داریم :/ 

حالا اضافه کنید که هر کارت دارای یه مشخصه منحصر به فرد 4 بایتی است یعنی میتوانیم با توجه به این مشخصه رمز های متفاوتی برای هر کارت در نظر گرفت. یعنی این که شکستن رمز هر کارت به منزله شکستن شدن دیگر کارت ها نخواهد بود ، و 1440 قرن زمان لازم هست که یک کارت رو بتوانیم بخوانیم.

خوب اینجا به صورت کلی ، مشکل امنیتی به چشم نمی خوره و ظاهرا همه چیز برای استفاده تحت عنوان یک پلتفرم امن آماده است.


+ اما فکر کنید چه طور یک آشنا رمز یک کارت را در 1 ساعت شکست ؟ و با بهبود الگوریتم این زمان به دقیقه ها و ثانیه ها بهبود پیدا کرد ؟

۹۵/۱۱/۱۶ ۲۰ نظر ۴
یک آشنا

کیش و مات


قصد ندارم از شطرنج چیزی بنویسم ، منظورم سفر کیش بود و مات موندن تو کار مردم ، در ادامه بیشتر توضیح میدم ، دو سه روز میشه که برگشتیم ، خوب واقعا عالی بود ، همه چی  البته به جز قیمت ها ، نزدیک به یک هفته کیش بودیم ، جاتون خالی خیلی خوش گذشت ، هوا به صورت میانگین 20 درجه بود و یکی دو شب سرد و شد و حتی باران هم آمد  و چه خوب بود قدم زدن در سکوت شب و صدای دریا و نم نم باران ، حس خیلی متفاوتی از هر چیزی که بشه توصیفش کرد بود.

به نظر من یکی از آرامبخش ترین تفریحاتی که در جزیره کیش وجود داره ، دوچرخه سواری هست ، خبر خوب این که دوچرخه سواری برای بانوان آزاد هست و به هیچ مشکلی میشه دوچرخه سواری کرد. بعد از اون جاده ای هست که مخصوص دوچرخه سواری دور تا دور جزیره کیش کشیده شده ، یعنی تا هرچقدر دوست داشته باشید میتونید کنار ساحل با صدای دریا دوچرخه سواری کنید و از مناظر لذت ببرید(مثل عکس زیر)


بعد از دوچرخه سواری ، ساحل شنی خلیج فارس بهترین گزینه برای لذت بردن از سفر کیش هست ، شن های تقریبا سفید ، ساحل تمیز (حداقل جایی که دور از دسترس بشر باشه) و نسیم دریا و باز خود دریا و صدای اقیانوس هند که مرا میخواند به خویش :) ، البته اگر بسکویت نه پفک ! داشتید میتونید تا دلتون بخواد به مرغ های دریایی غذا بدید و اونام دورتون جمع میشن و به دستاتون خیره میشن ، در نهایت حس خیلی خوبی هست که باید تجربه کنید.


البته هنوز در شگفتم چطور کلاغ توی اون گرما میتونه زنده بمونه ! ، اگر به عکس بالا دقت کنید میتونید کلاغ رو هم ببینید ، البته خیلی پراش کمتره ، ولی به شخصه کلاغ توی مناطق جنوبی ندیده بودم و برام جای تعجب زیادی داشت .

یه کار دیگه ای که هست که عده ای اونو تفریح میدونن ، اما به نظرم اصلا تفریح نیست ، و اونم دیدن کردن از بازار های مختلف هست ، خوب تعداد بازار ها خیلی زیاده ، ولی همیشه این سوال برام مطرح بوده که خرید کردن چطور میتونه یه تفریج محصوب بشه ، همیشه وقتی پا به بازار میزارم که چیزی رو لازم داشته باشم و فقط برای همون منظور میرم بازار ولی به جرات میتونم بگم عده ای که میان کیش ، حتی دریا رو هم نمی بینن و تمام وقتوشون رو توی بازار ها مختلف تلف میکنن ، بازار هایی که شاید توی شهر خودشونم بهترش وجود داشته باشه اما انگار بازار توی مسافرت یه چیز دیگه است. این یکی از مسایلی هست که بات مات موندنم شده بود.

از طرفی عده ای هم انگار فقط برای آپدیت کردن اینستاگرامشون اومدن کیش و مدام در حال سلفی انداختن و عکس گرفتن هستن ، اینقدر غرق این عکس گرفتن ها میشن که فراموش میکنن برای چی اومدن مسافرت ! ، فکر میکنم مدام عکس گرفتن  جز وقت تلف کردن و از دست دادن لحظه هیچ چیزی در بر نداره ، اینطور بگم ای کاش ، ای کاش گوشی ها هم فیلم 36 تایی میخورد و بعد از 36 تا شات دیگه عکس نمیگرفت ، اون موقع هم سنجیده تر عکس میگرفتیم و هم لااقل از مسافرتمون لذت میبریم ، در لخظه ها زندگی میکنیم نه در گذشته ، بعد از این که برگشتیم با عکس ها بخوایم بسنجیم که سفرمون بهمون خوش گذشته با نه ! 

اینم باز به دلیل دیگه برای مات و مبهوت موندن و دلایل خیلی زیادی که شاید جای گفتنش نباشه !

از اینا که بگذریم ، تنها مشکل موجود توی جزیره غذا هست ، تمام رستوران ها غذای خیلی بی کیفیت و با قیمت های نجومی ارایه می کنند ، نه این که غذا ها واقعا بد باشن ، منظورم اینه که با توجه به مبلغ پرداختی اصلا کیفیت مناسبی نداره ، به صورت میانگین هر وعده غذا توی جزیره برای یک نفر پنجاه هزارتومان هزینه دارد ، البته دقت کنید که میگم میانگین یعنی میتونه کمتر یا بیشتر هم باشه !


در کل سفر خوبی بود که باعث شد روحیه ای تازه کنیم و در فکر سفری دوباره باشیم :))


۹۵/۱۱/۰۸ ۲۴ نظر ۱۰
یک آشنا

ذوق مردگی!


منظورم ذوق مرگی نیست  ! ، دقیقا ذوق مردگی است ، این که ذوق خودم رو از دست دادم ، هر اتفاقی خیلی طبیعی به نظرم میآد و ذوق چیزی رو ندارم ! 
چه مرگم شده ، انگار کل آینده قابل پیشبینی شده باشه ، و هیچ رخنه ای از غافل گیری توش احساس نکنم ، یعنی تا این حد هیچی نمیتونه غافلگیرم کنه :(
و این بده ، اصلا خوب نیست ، وقتی شنیدم سریال هلمز فصل 4 اومده ، همین حس رو داشتم خیلی طبیعی ، با تمام شدن فصل ، هنوز قسمت یک رو هم ندیدم (خیلی هلمز رو دوست داشتم ، الان نمیدونم واقعا دوستش دارم یا ....). وقتی کارت مترو رو هک کردم و از صحت هکم صد درصد مطمئن شدم ، باز هیچ حس خارق العاده ای نداشتم ، یا این که قراره فردا برم مسافرت کیش ، جایی که تاحالا نرفتم ، باز هیچ حسی ندارم ؛ دیشب خیلی عادی بی هیچ هیجانی خوابیدم (معمولا دو سه شب قبل از مسافرت خوابم نمیبرد) اگر کنسل هم بشه ، هیچ ناراحت نمیشم انگار ! 
یا وقتی تصویر SSTV رو از ایستگاه بین المللی فضایی دریافت کردم باز ... ، انگار نه انگار 

دوق مردگی ، اینه که هیچی برات غافل گیر کننده نیست !
این جور زندگی رو دوست ندارم 
۹۵/۱۰/۲۹ ۱۸ نظر ۱۰
یک آشنا

The Professional

 
نمیدونم فیلم The Professional رو تماشا کردید یا نه، اگر نه ، که حتما ببینید ، این فیلم روایت متفاوتی است از یک آدمکش حرفه ای که نقشش رو ژان رنو بازی می کنه. این پست راجب این فیلم نیست ، فقط وجه مشترکی با این فیلم دارد ، و آن این که منم خودم را یکی مثل لئون می بینم ، البته نه با سلاح گرم ، بلکه با کوله پشتی ، آره با یه کوله پشتی !
وقتی کوله رو میندازم روی دوشم ، و فراموش میکنم که کوله دارم ، هی اتفاق هست و اتفاق که پشت سر هم می افته ، حالا کاری ندارم به اون آقایی که قصد داشت از سمت چپ سبقت بگیره و ویترین یه مغازه نظرم رو جلب کرد ، یکباره پیچیدم که برم سمت ویترین ، کوله به اون آقا برخورد کرد و نزدیک بود پخش زمین بشه ، پریروزا بدترین اتفاق ممکن افتاد.
منتفرم از این مغازه های سوپرمارکت یا هر کوفت دیگه ای که اینقدر جنس چیدن تو مغازه که برای رفت و آمد یه راهرو باریک میمونه ، خوب با یه کوله پشتی که نمیشه دور زد برگشت و.... ، و وای به روزی که فراموش کرده باشی کوله پشتی هم داری ! 
خریدم تمام شده بود ، دور زدم که برگردم و از مغازه خارج بشم ، بعد نگو یه آقایی بغل من ایستاده بوده ، کوله به شدت باهاش برخورد کرد و تعادلش رو از دست داد ، برای این که نیفته ، دست انداخت و طبقه رو گرفت ، دستش لیز خورد و افتاد زمین ، این شوکی که به طبقه وارد کرد بود ، باعث شد ، قوطی های رب بریزن ، کجا ! ، روی سر اون بدبخت کوله خورده (کسی که با کوله بهش حمله شده): ، خدا رو شکر زنده موند ، خدا رو شکر قوطی های نیم کیلویی بودن ، جز مقداری کوفتگی طور دیگه ای نشد :|
حالا نمیدونم اون بدشانس بود یا من ، و این است که قبل از ورود به مغازه ای دیگر ، کوله ام رو در دست میگیرم .
 
+ بد نیست حالا که حرف The Professional شد ، یه قطعه خاطره انگیز رو هم ازش بذارم (23 ثانیه اولش رو صبر کنید بعد خواهید دید که....)
 
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 19 ثانیه 
۹۵/۱۰/۲۲ ۱۸ نظر ۸
یک آشنا

خیلی هم خارجی نباشید

برای توضیح بیشتر بهتره اول نظرتون رو به هنرنمایی یک آشنا جلب کنم :)



اول این که اون کاسه استیل که توش خیارشور هست توی عکس دوم رو خودتون فتوشاپ کنید ، فوتوشاپ ما خرابه خخخ

وقتی دوستان عزیز تشریف آوردن برای شما ، اولین جمله ای که گفته شد ، "شام همینه!" ، خوب معملومه که خیلی خجالت زده شدیم ، والا خارجیا همین هم زیاده براشون ، خوب چرا به حجمش نگاه می کنید به کاری که دریافت می کنید چشم بدوزید، هرچند فایده نداره ، اینجا حجم مهم تره ! ، پس بهتون توصیه می کنم خارجی بازی در نیارید از خودتون که نخواید اخرش خجالت زده باشید ، والا اینجا ایرانه ، و قرمه سبزی بهترین انتخابه ، شک نکنید.



این کیف جغدی رو توی شب کریسمس دیدم ، دیونه شدم ، نخریدم ! ، حالا هی حسرت میخورم چرا نخریدم ؟! چرا واقعا ، انگیزم چی بود، من که اینقدر خوشم اومده بود ، یعنی دیدن بابانوئل مهم تر بود ؟

۹۵/۱۰/۱۷ ۱۷ نظر ۹
یک آشنا

خولیا


چند وقته سخت مغزم درگیر فکر کردن به یک مساله اجتماعی است ، شاید شخصی ، و با وجود تفکر بسیار در این خصوص هیچ نتیجه ای قابل جمع بندیی به دست نیامده ، در پست قصد دارم افکارم رو بنویسم شاید که نتیجه ای برای آن پیدا کنم ، هیچ قابل باور نیست که مساله ای تا این اندازه نسبی باشد. مساله مذگور بحث خودکشی شرافت مندانه یا به عبارتی اوتانازی است . نمیدونم ترکیب فارسی معادلی که ساختم چقدر تضاد موجود در این بحث رو منتقل میکنه ، خودکشی و شرافت.

بذارید قبل از هرچیزی به توضیح ویکی در خصوص این عبارت بپردازیم : کسانی که در شرایط این نوع از مرگ قرار دارند بیشتر بیماران لاعلاج هستند و یا کسانی‌که از یک بیماری شدید روحی (افسردگی اساسی و...) رنج می‌برند و با رضایت خود، از افرادی مثل پزشکان معالج یا پرستاران یا افراد خانواده خود، بخواهند که به آن‌ها در مردن کمک و یاری کنند.

در واقع می توان گفت شخصی که ادامه زندگی برایش دردناک شده باشد و غیر قابل تحمل و هیچ راه حلی برای کاهش درد و رنجش وجود نداشته باشد ، برای رهایی از این عذاب جسمی و روحی ، از اطرافیان خود درخواست اوتانازی یا هومرگ می کند ، سوال اصلی اینجا مطرح می شود که آیا اجابت کردن این درخواست کار صحیحی است یا نه.

پر واضح است ، فردی که درخواست هومرگ دارد ، خود قادر نخواهد بود که به زندگی پر از درد و رنج خود خاتمه دهد و برای این کار نیاز به کمک اطرافیان دارد. مساله هومرگ از ابعاد مختلفی قابل بررسی است ، دین ، تمام ادیان ابراهیمی معتقدند که درد و رنج باعث تزکیه نفس انسان می شود و انسان باید در مقابل آن به صبر و بردباری بپردازد. بنابراین دین موضع قطعی خود را در این خصوص اعلام داشته است. حالا بماند که خود پاپ ژان پل دوم ، چرا درخواست اتانازی نمود. انسان تا در موقعیتی قرار نگیرد ، هیچ آگاهی از دشوار بودن آن ندارد.

با مشخص شدن موضع دیدن ، موضع تمام دولت های دینی مشخص می شود ، اما در دولت های غیر دینی ، بحث اتانازی میتواند یه مساله قانونی شود ؟ ، یعنی قانون این چنین اجازه ای به افراد بدهد ؟ ، به صراحت نمی توان جواب این پرسش را داد چرا که با قانونی شدن اتانازی ، راه های سوء استفاده بسیاری باز خواهد شد ، همانطور که در خلال جنگ جهانی دوم آلمان نازی ، عملیات T4 را برای حذف معمولین ذهنی یا قطع عضو شروع کرد. پس باید شرایط انقدر سخت گیرانه و دقیق باشند که مانع از چنین سوء استفاده هایی شوند.

اما همچنان سوال اول به قوت خود باقی است ، از منظر انسانی ، و احترام به خواست فرد ، اجابت کردن چنین درخواستی کاری صحیح می باشد ؟ 

آیا خواست یک فرد در خصوص خودش اینقدر قابل احترام هست که بتوان آن را اجابت کرد ؟، هومرگ مساله ای است که خود فرد برای مرگش تصمیم گرفته است ، آیا باید به خواست شخص احترام بگذاریم ؟، یا باید فکر کنیم تصمیمی است که از سر ناچاری و رنج گرفته شده است و فاقد خواست واقعی فرد است.

وقتی فردی بیماری لاعلاجی دارد و علم پزشکی با دانش روز نمی تواند هیچ کمکی به بهبود فرد بکند ، و فرد هر روز زندگی نباتی را تجربه کند ، به گونه ای که قادر به انجام شخصی ترین امور خود نباشد و خود را سربار جامعه و خانواده و اطرافیان بداند و بخواد این رنج جسمی که نه روحی را خاتمه دهد ، تنها راه پیش پا اتانازی است. ایا می توان گفت که فرد تصمیم درستی گرفته است و باید به خواست او احترام گذاشت ؟

از طرفی اگر در هومرگ فرد به او یاری رساندیم و در سال های بعد ، علاج بیماری کشف شد ، احساس گناه نخواهیم کرد ؟

از منظر فلسفی و انسانی این مساله بسیار چالش بر انگیز است و به نظر من هیچ جواب قطعی و درستی نمی توان به آن داد و همچنان مساله ای است نسبی!!


+ خولیا به چیزی گویند که مانع تصرف نداشته باشد ، این افکار پریشان میتوانند ذهن شما رو برای مدتی نا آسوده کنند و شما را وادار به فکر ، پس مانع آن نشوید.


۹۵/۱۰/۰۸ ۸ نظر ۵
یک آشنا

موبایل و تعمیرکاران

بعد از پرواز گوشی قبلی و سفر به چین ، از چین یک گوشی HTC One M8 خریداری کردم ، از دیر باز گوشی های HTC واقعا گوشی های خوبی بودند و البته هستند ، مساله ای که وجود داشت این بود که نسخه اندرویدش ورژن 5 بود که خود شرکت نسخه 6 رو برای آپدید آماده کرده ،ما هم که عاشق به روز بودن زدیم و گوشی رو آپدیتش کردیم ! 

بعد از به روز رسانی ، یه سری مشکلات به وجود اومد ، اول این که دوربین سه بعدی یا عمق سنجش از کار افتاد و دوم این که NFC هم کانکت نمیشه ، خوب سعی کردم با دانگرید به ورژن 5 ، ببینم مشکل نرم افزاری هست یا نه ، که خوب ، مشخص شد مشکل نرم افزاری نیست ، با کمی جستجو متوجه شدم این مشکل از کار افتادن دوربین سه بعدی ، شایع هست و احتمالا قابل رفع ، همونطور که در عکس زیر مشخص هست ؛ به دلیل یک پارچه بودن بدنه ، هیچ پیچی وجود نداره و برای باز کردن اون باید از قسمت LCD وارد بشید که این یکی رو واقعا ابزار لازمش رو ندارم که بخوام انجام بدم و در ضمن ریسکشم بالاست چون ممکنه LCD بشکنه.

برای همین منظور عازم مغازه گردی شدیم ، تا ببینم آیا کسی هست که توانایی تعمیر این گوشی رو داشته باشه یا نه ، نصف مغازه ها تا اسم HTC می اومد ، می ترسیدن و میگفتن دست نمی زنن نصف دیگه هم که کلا از ماجرا پرت بودن ، گوشی رو می گرفت و می گفت که این عکس میگیره که ، دوربینش سالمه ، حالا باید کلی توضیح میدادم که Due Camera چی هست ، به چه دردی میخوره ، خلاصه شده بود کلاس آموزشی ؛ NFC هم که میگفتن اصلا کاربرد نداره و به درد نمی خوره  و.... 

در آخر به یک نتیجه حیاتی رسیدم ، این که اگر خودتون نمی تونید گوشیتون رو درست کنید ، تعمیرکارا هم نمی تونن ، اصلا نمی دونن گوشی چیه ، چطور کار میکنه ، فقط اونجا نشستن که به هر نحوی که فکرشو بکنید یا حتی فکرشم نکنید از شما پول بگیرن. پس به هیچ وجه گوشیتون رو تعمیر گاه نبرید ، چون پولتون رو خرج می کنید ، گوشیتون هم درست نمیشه ، من که جرات نکردم گوشیم رو برای تعمیر بذارم.

نکته دومی که باعث خندم شد ، اینه که کلی از نکات مثبت و قوت گوشی HTC One M8 در طراحی بدنه و جنسش هست ، شرکت HTC کلی مانور داده که 90 درصد بدنه از آلومینیوم هست که CNC شده و طراحیش به نحوی هست که لذت میبرید و خلاصه ، خیلی روش مانور داده ، اون موقع برداشتم گوشی رو گذاشتم تو یه Iface و با این کارم نصف مزیت های گوشی رو با خاک یکسان کردم ! ، برای همین Iface رو حذف خواهم کرد و از خود گوشی لذت میبرم . نهایتا قراره اینم پرواز کنه و خراب بشه ، اون موقع حداقل لذت بردم و نمیگم چه گوشی نویی بود که خراب شد :/


۹۵/۱۰/۰۶ ۱۸ نظر ۵
یک آشنا