۲۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یک آشنا» ثبت شده است

آب گل آلود است - ماهی بگیرید!

چند وقت هست که اخبار رو دنبال نمی کنم ، هر روز اینقدر اخبار بد و ناامید کننده وجود داره که آدم هرچی سعی کنه از جریان اخبار دور باشه ، آسودگی روانی بیشتری خواهد داشت. ولی برخی از خبرها اینقدر تکان دهنده و شوکه کننده هستند که خواه ناخواه در جریانش قرار می گیری.

خبر آنقدر تکان دهنده هست که هر شنونده ای بعد از شندیدنش سخت متاثر و اندوهگین می‌شود. ماجرای قتل دختر هفت ساله سرزمینم. حتما ماجرا را شنیده اید ، بشدت دردناک و تکان دهنده است ، واقعا دهشتناک است.

رسانه های زیادی با جزئیات و تحلیل های مختلف ماجرای قتل را توضیح داده اند ، برای جزئیات می توانید به آنها مراجعه کنید ، چند مساله است که در ذهنم بالا و پایین می کنم ولی به جواب درستی نمی رسم .

اول این که چطور عده ای می توانند از هر شرایطی سوء استفاده کنند و برای مقاصد سیاسی خود توبره بدوزند، انسان های احمقی که نداشتن حجاب رو بهانه ای برای تجاوز می دانند ، آیا مرد چندن موجود ضعیفی است ؟ یا این که زن را چه فرض کرده اید ؟ آیا یکی از وسایل خانه ؟ 

اگر ذهن شما آنقدر مریض است که قادر به کنترل شما و رفتارتان نیست ، لازم است قبل از هر چیزی به پزشک مراجعه کنید نه این که جهان را باب میل خود تغییر دهید.

دوم عده هستند که لغو سند 2030 را عامل این دست جنایات می دانند، به این عده باید گفت به شعور مخاطب احترام بگذارند و هر چیزی را دست مایه بازی های سیاسی نکند.

این اظهار نظرات را که می شنوم به این نتیجه میرسم که عمده مخالفان و موافقان سند 2030 حتی آن را نده اند چه برسد به خواندن آن.

آموزش جنسی ؛ با آموزش مهارت های حفظ حریم بدن به کودکان دو مقوله کاملا متفاوت است ، اگر نمی دانید لازم است اضافه کنم آموزش جنسی شامل چگونگی تولید مثل،نحوه مواجهه با بلوغ و بهداشت جنسی می‌باشد. اما آموزش مهارتهای مقاومتی کودکان در برابر آزار جنسی مسئله دیگری است.

سوم این که هیچ عملی کثیف تر از تجاوز نیست ، یکی از گونه های تجاوز جنسی است ، چرا تجاوز هر روزه به زنان و کودکان این مرز و بوم اینقدر رسانه ای نمی شود ، چرا اخبار تجاوز به حق زن و آزادی هیج کجا خریداری ندارد ؟ تجاوز یعنی شرعی و قانونی دانستن ازدواج دختر 9 یا 13 ساله .

۹۶/۰۴/۲۴ ۱۳ نظر ۸
یک آشنا

مساحت زیست

حضرت غمی یه پست داشتن که خوشمان آمد و خودمان را دعوت کردیم!

قضیه از این قراره که باید تصویر وسایلی رو که بیشتر باهاشون سر و کار داریم رو منتشر کنیم. خوب اگه قرار به این بوده باشه ، من باید عکس کیبورد و موسم رو منتشر می‌کردم!

اما بیشتر که فگر کردم دیدم که بالغ بر 10 ساعت در دنیایی زندگی می‌کنم که اتمسفرش الکترون !

این شد که یهو یه اسکرین شات از دسکتاپم گرفتم.

دقت به نکات زیر حیاتی است

  1. خود آگاهم که پلشتم
  2. اسکرین شات یهویی است اگر برخی نام گذاری ها نامتعارفند! خوب حتما هستند.
  3. بک گراند هر هفته عوض می شود.
  4. هرچیزی رو بخوام راحت پیداش میکنم.
  5. با کلیک بر روی عکس بزرگ خواهد شد.
  6. این سیستم بلک دراگون نیست
  7. علت عریض بودن عکس - دو مانیتوره بودن سیستم است.

۹۶/۰۳/۳۰ ۲۳ نظر ۴
یک آشنا

کز انسان ملولم و همان دیو و ددم آرزوست!

اشاره به تمام اخباری که این روزها می خونم  

برای تک تکشون میشه این جمله رو به کار برد

"کز انسان ملولم و همان دیو و ددم آرزوست!"

جهان را چه شده :/

جنگ های صلیبی ، خشونت چین و ژاپن و جنگ های جهانی و نسل کشی ها به بشر آموخت که کشتار و غارت ، شکنجه و جنگ بر سر عقاید و مذهب امری است بیهوده و حتی فراتر از آن 

اما چرا بشر خاورمیانه از این حلقه تکامل دور افتاده است ؟


+ عکس واقعی و دهشتناک است : مراجعه به The effects of nuclear weapons صفحه 312 بخش 7.74؛ 

۹۶/۰۳/۲۸ ۹ نظر ۴
یک آشنا

تنها وقتی که دختر باشی


امسال یه سفر یه هفته ای رفتم خرم آباد، کرمانشاه و ایلام. و شب ها توی مسافر خونه می‌خابیدم.توی خرم آباد به من اتاق ندادند و گفتند اماکن اجازه نمیده، من اون شب توی سرمای خرم آباد مجبور شدم توی چادر بخوابم، خدا میدونه تا صبح از سرما خوابم نبرد. من فقط توی ایلام و شوش راحت تونستم اتاق بگیرم بقیه جاها با کلی دردسر مواجه شدم، یه همسفر آقا هم داشتم که فقط همسفرم بودند. ما میخواستیم دو تا اتاق جدا بگیریم ولی می گفتند نه یکی تون باید بره یه مهمانسرای دیگه، نمی دونم چی بگم به عنوان یه خانم خیلی برام سخت بود که باهام این طوری برخورد می‌شد ، احساس می‌کردم یه عضو فاسد از این جامعه هستم که مجبورند تحملم کنند، یا یه موجودی که تنها وقتی ارزشمند هست که یک مرد محرم ( شوهر یا پدر) کنارش باشه.احساس می‌کردم من به عنوان یک دختر مجرد تنها، اصلا توی این جامعه تعریف نشدم و من رو آدم حساب نمی کنند.

یادمه تو ایلام صاحب مهمانسرا به من گفت اماکن به ما گفته اگه هوا تاریک بود و خانمی اومد بهش اتاق بدید ولی زنگ بزنید ما خودمون میام اونجا، یعنی اگه هوا روشن بود دختر خانم ها باید برند اماکن و نامه بگیرند، اماکن اومد و از من یه سری سوال خنده دار پرسید مثل این سوال ها ؟ کجا میخای بری ؟ چرا اومدی ایلام؟ کسی باهات نیست تنها سفر می‌کنی؟ چرا با پدر مادرت نیومدی؟ وقتی سوالاش تموم شد بهش گفتم توی خرم آباد به من اتاق ندادند و من توی چادر خوابیدم، به نظرتون خوب بود که من توی چادر خوابیدم؟امن بود برای من؟ گفتم حتی من اگه فاحشه هم باشم بهتره تو هتل بخوابم نه تو خیابون. البته ایشون گفتند اینجا شهر مرزی هست و ما باید مراقب باشیم. من بشون گفتم چرا فقط مراقب خانم ها باشید چرا از آقایون سوال و جواب نمی‌کنید؟ گفتند از اونها هم سوال می‌پرسیم. ولی آقایی که با من همسفر بود هیچ کدام از مشکلات من رو نداشت و هیچ جا مورد بازجویی قرار نگرفت.

 تو شهر آبدانان می‌خاستم فقط برای یه شب توی خانه معلم بمونم کار به نیروی انتظامی کشید به من اتاق دادند ولی خیلی به من توهین کردند فقط به خاطر اینکه یه دختر تنها بودم و یه همسفر آقا باهام بود که فقط همسفرم بود همین.  یادمه اون شب خیلی گریه کردم نگهبان خانه معلم گفت اگه می‌دونستم قراره باهات اینطوری برخورد کنند بدون اینکه بشون بگم بهت اتاق میدادم، بهش گفتم شما ظاهر من و نگاه کن باورت میشه این توهین ها رو به من کردند. هیچی نگفت فقط سعی کرد با دادن پتوی اضافه و گفتن این جمله که من اینجام هر چی خواستی به من بگو یه کم به من لطف کرده باشه. که البته بهتر می‌دونید نمیشه خیلی به این لطف ها اعتماد کرد.


۹۶/۰۳/۲۳ ۱۹ نظر ۱۳
یک آشنا

وحشی


همه از اونجا شروع شد که نوع بشر تصمیم گرفت اجتماعی زندگی کند.

۹۶/۰۲/۳۱ ۱۶ نظر ۹
یک آشنا

هفتاد و دو ساعت در جهنم


از کجا می آیی ؟

-  جهنم.


به هوش که اومدم ، هوا ، خیلی سنگین بود ، و به شدت عرق کرده بودم و نمی تونستم نفس بکشم ، چشام سیاهی می رفت ،همچنان تاریک بود و عده ای آن طرف ایستاده بودند و سعی می کردند تعادل خودشون رو حفظ کنن ولی گاهی یکیشون می افتاد رو بقیه. حدود 6 یا 10 ساعتی میشه صدا ها خوابیده. چند نفر هم کنار درزی استاده بودند و سعی می کردند که هوای تازه استشمام کنند.

یکی دو ساعت اول هرچقدر می شد سر و صدا کردیم ، ولی انگار کسی صدامون رو نمی شنید و کم کم به این نتیجه رسیدیم که بهتره اندک هوای مانده را با داد و فریاد هدر ندهیم و کمی آرام باشیم شاید کسی به کمک بیاید. تعداد حاظر اینقدر زیاد بود که حتی آرام نفس کشیدن هم کمکی نمی کرد و نمی دانم چه شد که هوش رفتم ! 

درست نمیدانم وقتی که هنوز بی هوش نشده بودم ، حدود ظهر بود و گرمای هوا خیلی زیاد شده بود و نفس کشیدن واقعا سخت یود ، و حالا که بهوش آمده ام هوا خنک تر است و تاریک حدس میزنم باید حدود ده ساعت سپری شده باشد ، سعی می کنم که بلند شوم ، ولی نمی توانم دستم را تکان دهم یا حتی بالاتنه ام را ، دقت که میکنم ، متوجه می شوم که دستم زیر بدن یک نفر است و پا و بالاتنه ام همچنین.

انگار کرده اند که دیگر امیدی به ماندنمان نیست و ما را در گوشه ای روی هم تلنبار کرده اند. اما نه انگار ، ان چند نفر هم زنده اند و نفس می کشند. متوجه میشم که تعداد آدم های دورن این برزخ اینقدر زیاد است که برای دراز کشیدن باید روی هم بخوابند. اتاق هیچ دریچه ای ندارد جز یک پنجره کوچک 20 در 30 سانتیمتری که در بالاترین قسمت ممکن دیوار قرار دارد شاید به دلیل وجود همین پنجره باشد که هنوز زنده ایم اگر نه این حجم از آدم درون چنین اتاق تنگ و بی روزنه ای باید تا حالا خفه می شده باشیم . شاید همین را می خواهند.

نا خودآگاه به فکر خانواده ام می افتم ! اکنون در چه حالی هستند - صبح که از خانه بیرون می آمدم قرار بود زود تر برگردم! اما اکنون چه ، نه خبری ، نه ردی ، حتی دوستانم نمی دانند که چرا سر کار نرفته ام ، حتما تا حالا متوجه مفقود شدنم شده اند ! دقیقا مثلا دیوید کاپرفیلد ، به یک باره از از زندگی عادی محو شده ام . نه در بیمارستان ها می توانند بیابندم نه در سرد خانه ها و نه در هیچ جای دیگری.

محو شدن در یک لحظه ، به گونه ای که انگار اصلا هیچ وقت وجود نداشته ای و نخواهی داشت ، اضطراب تمام وجودم را در بر می گیرد که اگر برگشتی در کار نباشد چه ، که اگر به راستی دیگر نور روز را نبینم چه ، چه کسی خواهد دانست که چه بر سرمان امده است!

تمام گم شدن ها همین گونه اتفاق می افتند ، آدم ها وقتی که برای یک روز عادی آماده می شوند و از خانه بیرون می زنند ! و به یک باره محو می شوند به گونه ای که انگار اصلا وجود نداشته اند. درست است ، به راستی که جهان های موازی وجود دارند ، سیاه چاله‌هایی که آدم های زیادی را بلعیده اند.

در همین خیالات بودم که صدای یا حسین بلند شد ، و درب را به شدت می کوبیدند ! تشنج کرده ، دارد می‌میرد ، مگر مسلمان نیستید ، جوان مردم هلاک شد و با هرچه در تواند داشتند درب را می کوبیدند. به قدری که حلقم خشک شده بود که حتی نمی توانستم زبانم را تکان دهنم.

با صدای سربازی به هوش می آیم که اسمم را می پرسد ! ؛ هنوز گیجم و منگ نگاهش می کنم

+ اسم :

- یک آشنا

+ فامیل 

- موبایلم کجاست - کارت شناسایی - مدارکم....

+ فامیل ...


+ ای کاش میشد خاطره‌ها را لااقل برخی را فرمواش کرد تا هر سال سالگرد نداشته باشند.

- در جهنم

۹۶/۰۲/۲۷ ۹ نظر ۴
یک آشنا

با تمام سرعت توی دیوار!


تازه که داشتم رانندگی یاد می گفتم ! جاده پیچید ، مستقیم رفتم! جای گاز و ترمزم قاطی کردم و به جای ترمز گاز دادم 

خودم و ماشین رو داغون کردم - ولی زنده موندم

حالام یه بن بست فکری است که با موشک دارم میرم توش ! 

کاش دوباره زنده بمونم :/

نموندم حلال کنید.

۹۶/۰۲/۲۱ ۱۲ نظر ۴
یک آشنا

یخ خواهم زد


یه جایی ، یه روزی ، جلو یه کسی ،  وقتی به خودت میآیی و چشماتو باز میکنی و شوکه میشی از این که آدم نیستی ! اینقدر منطقی شدی که حرفات همه رو میرنجونه!


- فلانی گفته که کارم خیلی خوبه 

+ هه ، فلانی به فکر خودشه و میخواد از دستت نده 

- یعنی میخوای بگی کارم اینقدر بده ؟

+ نه نه ....


احساست رو خاموش کردی و داری تو این سرمای منطق یخ میزنی ! آخرین کبریت احساس رو می کشی بارون میشه و تمام هیزم ها رو خیس میکنه ! اینقدر کبریت رو تو دستت نگه میداری تا دیگه نتونی تحملش کنی و خاموش میشه!

هاج و واج می مونی که از این حجم حماقت چکار کنم ! از خودت میپرسی واقعا کجای زندگیش هستم ، اصلا تو زندگیش هستم ؟

حرفایی که میزنه مثل تیر خلاص می مونه ! کم کم باور میکنی که مردی و سنگینی لحد رو سینت حس میکنی ، دمت رو باز دم نمیکنی به امید این که تمام بشه!

ولی هیچوقت تمام نمیشه ، هر وقت چشمام رو باز میکنم همون احمقیم که هستم !

مدام از خودم می پرسم ، 

 کجای زندگیشم ؟

 معنی حرفش همین بود ، بود و نبودم ...

 کجای زندگیمم !


+ در این سرما یخ خواهم زد مثل دخترک کبریت فروشی که کبریت هایش خیس شده است :|

۹۶/۰۲/۱۴ ۷ نظر ۴
یک آشنا

پیانو



جز حفظ کردن ترتیب چند کلید و زمان بندی ، کار دیگه ای نداشت :| 

۹۶/۰۲/۱۰ ۱۲ نظر ۶
یک آشنا

Empty


بعد از مدت ها احساس خاصی دارم ، احساس از نوع آزادی !

آزادی از خودم ، مسئولیت و هر کوفت دیگه ای که میخواد اسمش باشه ، با وجود تمام کار هایی که هوار شدن سرم ، ولی خسته شدم ، همه رو رها کردم ، از صبح دارم با خودم تکرار میکنم گور بابای همشون ، آخرش که چی ، نتونستم همین شرایط حفظ کنم و ساعت 12 رفتم سر کارا ولی 4 دوباره دست کشیم ، مثل این که بخوام یک هفته آینده رو خودم رو زندانی کنم توی خونه جوری که حتی نور آفتاب رو هم نبینم چه برسه که بخوام با آدما سر و کله بزنم یا حتی ریختشون رو ببینم ، نه این که مشکل از اونا باشه ، قطعا مشکل از منه ! آدم باید گاهی وا بده ، رها کنه ، فرار کنه :/

بگذریم ، فعلا در حال فرار از خود واقعیم هستم و بهترین جایی که میشناسم برای مدتی خودم نبودن ، همین جاست کنار شما دوستان عزیزم.

حرف برای گفتن زیاد دارم و نمیدونم اصلا باید بگم یا نه ! ، ولی چیزی که مسلمه ، اینه که دوست دارم شدیدا حرف بزنم به اندازه یک سال نوری حرف بزنم حالا اگر نوری هم نشد ، صوتی لااقل یا حتی یک سال یه مورچه ، یه زمانی که بتونم حرف بزنم خوب میشم ، معمولا آدم پر حرفی نیستم ولی همیشه برای هر چیزی یک اولین باری وجود داره.


 رانندگی :

دیدین چقدر آقایون رانندگی خانوما رو دست میندازند ؟ ، یه راننده خانوم چقدر باید صدای نا هنجار بوق کوفتی ماشین های پشت سرش رو بشنوه ؟ ، یکی نیست بگه خوب روانی با این صدای بود مایکل شوماخر هم هنگ میکنه و ریست میشه و از نو میخواد بیاد بالا ، یا این که آیا واقعا یکی نیست بگه آقایون محترم شاید اون خانوم به هزار و یک دلیل که بر شما پوشیده است کفش پاشنه بلند پوشیده باشه ، لطفا یک بار با کفش پاشنه بلند رانندگی کنید تا بفهمید چی میگم ، به اندازه دو ثانیه صبر کردن و بوق نزدن مشکل خود به خود حل میشه !

فقط عادت کردیم که بگیم خانوما راننده های خوبی نیستن ، آیا خود شما با عنوان یک آقا ، شاهد رانندگی ناشیانه یک آقا نبوده اید ؟ ، چرا اونا اشکالی نداره ؟ اما وای به روزی که راننده ماشین جلویی خانوم باشه ، حتی اگر خانوم شوماخر باشه ، بازم یه مزخرفی داری که بگی آره :|

یه پیشنهاد دارم ، خودم فرصت و وقتش رو ندارم ولی اگر ساخته شد ، اولیش رو خودم میخرم ، پیشنهادم اینه که یه چیزی مثل تابلو led همینایی که جلو درب مغازه ها میزنن و کلی تبلیغ توش رد میشه ، یکی کوچیکش رو بزنه و متن های درخور شخصیت های مختلف توش بزنه ، که راننده بتونه با یه دکمه متن مورد نظرش رو انتخاب کنه ، بعد اینو نصب کنیم شیشه عقب ماشین ، گاهی خیلی لازم میشه آدم بخواد یه حرفی به راننده ماشین پشتی بزنه 

یه پیشنهاد دیگه هم دارم که اونم خیلی کاربردی هست ، مخصوصا برای وقتی که راننده پشتی نور بالا میزنه ، مثل بیشعور ها و هی نزدیک میشه و شما جلوتو نمیتونی ببینی ! پیشنهادم اینه که یه لامپ هایی مثل فلاش های عکاسی هست ، ولی خیلی قویتر آدم بتونه عقب ماشین نصب کنه ، در واقعی خیلی بدرد میخوره ، همین که 10 میلی ثانیه هم باشه کفایت میکنه !

اینو یادم رفت بگم ، خوب لامصب ، ماشین خراب میشه ، چه ربطی به راننده خانوم داره ؟ آیا اصلا امکان داره ساله رو جنسیتی نکنید ؟ تو هر زمینه ای ؟


جزیره های بی درخت

اگر علم در دو صفحه اول کتابی باشد ، و ان کتاب در دست مردمان باشد ، تنها قومی که به آن دست نمی یابند ، اقوام ایرانی هستند ! 

تعجب نکنید ، فکر میکنم اصل روایت باید اینچنین بوده باشد؛ و بعد ها در تاریخ دست برده اند و تحرفش کرده اند ؛ خوشبختانه در جامعه ای زندگی میکنم که به لحاظ وجود مهندس و دکتر ، چیزی کم نداریم ، و تنها چیزی که جامعه را تهدید میکند ، مساله بی کاری است ، همه دانا و همه چیز دان هستند و مشکل از ارگان های دولتی است که توان ایجاد اشتغال مفید را ندارد. شغلی که آدم صبح برود تا ظهر چرت بزند و اخر سر هم یک آب باریکه ای باشد کفاف زندگی را نمی دهد. زندگی ما مثل آدم می ماند که در جزیره ای دور افتاده و خالی از سکنه گیر افتاده و تنها درخت موجود را قطع کرده که تا با آن آتشی سازد و ماهی مرده ای که به ساحل رسیده است را کباب کند. و بعد از آن روز ها در ساحل به انتظار ماهی مرده ای دیگر باشد که اگر کباب هم شده باشد دیگه چه بهتر.


بیکاری و بیگاری

چند وقتی هست که به همراه دوستان یک کسب و کار اینترنتی رو پایه ریزی کردیم و شروع به کار کردیم ، خوب اولین مساله توی شروع یه کسب و کار تامین نیروی انسانی مجرب است ، خیلی جاها آگهی کردیم و از خیلی ها پرسو جو کردیم ، بعد به نتیجه حیرت آوری رسیدم که واقعا دیدگاهم رو عوض کرد ، 

بیکاری ریشه کن شده است و هیچ بیکاری وجود ندارد ! چرا که با کلی تلاش هنوز موفق به جذب نیروی انسانی کافی نشده ایم ! کیه که میگه کار نیست ، ؟

از چند همکار دیگه سراغ گرفتم همه همین مشکل رو داشتن و همه میگن که نیروی کار به سختی گیر میآد ، پس دیگه نگید بیکاری هست ، چون واقعا نیست ! ، فکر کنید یک نفر پایتون کار آماتور که خودش هم به آماتور بودنش واقف بود به همین دلیل قیمت پایین میداد ، برای همکاری 3.5 طلب میکرد ! خود این مساله به تنهایی نشون میده که چقدر همه در موقعیت های شغلی خوبی قرار دارند و اصلا توی جامعه بی کار ندارم 

باور ندارید از کار آفرین ها جویا بشید قضیه رو 


چرا ما را خرید و فروش میکنند ؟

این کانال های تلگرام ، سایت های خبری ، 98 درصد سایت های فارسی زبان همه و همه کاربر رو به چشم یک منبع دآرمد یا راهی برای رسیدن به هدف خودشون می بینن ، باور نمی کنید! ، افرادی هستن که در حال خرید و فروش شما  و من هستن ! ، اونم به چه قیمت اندکی ، شاید شما تا حالا بار ها و بارها به قیمت ناچیز 1 ریال خرید و فروش شده باشید ، اون کسی که میفروشه ، همونیه که تبلیغ میذاره تو کانال یا گروهش توی تلگرام یا سایتش ، و اون کسی که میخره همونی هست که تبلیغ رو سفارش میده یا کانال جدید زده داره دنیال عضو میگرده یا برای اکانت اینستاش داره دنبال فالوور میگرده ، به همین راحتی ! 

ندیدی خیلی راحت تو یه گروه عضوت میکنن یا با هزار ترفند و کلک میکشوننت به یه کانال ؟

همچین موجودات کم ارزشی هستیم از دید عده ای :/

جای بسی تامل داره و اسفناکه وضع موجود


و....

میدونم خیلی زیاد حرف زدم ، باید ببخشید دیگه خوب به هر حال تو 20 روز آدم کلی حرف میمونه تو دلش !

۹۶/۰۲/۰۸ ۹ نظر ۳
یک آشنا