سفرم هشت روز به طول انجامید ، یعنی 16 بهمن شروع شد و 24 بهمن تمام شد ! شاید برای اولین سفر هیچ هایک مدت زیادی باشه ؛ شاید 5 روز زمان عالیی باشه برای شروع یک سفر یک نفره و هیچ هایکی ! از روز ششم واقعا احساس خستگی میکردم توی این هشت روز 3045 کیلومتر رو طی کردم ! منهای روز اول و روز اخر که رفت و برگشت بود میشه گفت 1045 کیلومتر رو به صورت هیچ هایک و با هزینه بالغ بر 200 هزار تومان طی کردم ! فکر میکردم هیچ هایک کم هزینه تر باشه ولی خوب میدونی وقتی تک و تنهایی وقتی به غروب آفتاب بخوری - شب شده باشه و ... دیگه نمیشه اعتماد کرد
و واقعا دلهره آوره هیچ هایک و ترجیه میدادم که ماشین بگیرم این شد که اینطور شد و هزینه هام اینطور زیاد شد شاید اگر شما طوری برنامه ریزی کنید که روز ها هیچ بزنید ، قطعا هزینه هاتون کمتر میشه ! توی این هشت روز حدود 330 هزار تومان هزینه غذا شد ! همیشه غذای کنسروی نمی خوردم و وقتی به شهری جایی آبادییی میرسیدم میرفتم خونه های محلی که غذا میفروختن و غذا می خریدم !
تا تونستم هم غذا ماهی خوردم که انصافا هم خوشمزه بودن همه و هیچ مشکلی هم برام پیش نیاوردن ! دم همه مردم جنوب گرم که اینقدر مهربان و مهمان نواز هستن ! ببینید هرچی بگم از مهمان نوازیشون قابل درک نیست تا خودتون تجربه اش نکنید! خوب از این توصیفات که بگذریم ؛ با نگاه کردن به تصویر زیر دستتون میآد که چه مسیری رو طی کردم.
توی این سفر انواع بلایای طبیعی رو از جمله باد - باران - طوفان - زلزله - ریزش کوه - پرت شدن توی دریا و... رو تجربه کردم اگر بخوام بین اینا وحشتناک ترینشون رو انتخاب کنم اول پرت شدن توی دریا بود چون شنا بلد نیستم و جلیقه هم نداشتم و دومی هم طوفان بود که توی جزیره هرمز تجربه کردم.
آها یادم رفت ؛ دزدی و زورگیری هم بود که اصلا به اندازه تمام عمرم که بلا سرم نیومده بود ؛ توی این سفر سرم اومد ؛ از این که این سفر رو رفتم ناراحت نیستم ؛ اتفاقا خیلی هم خوشحالم چون این تجربیاتی رو که الان دارم و البته جاهایی رو که دیدم صد برابر ارزشش رو داشت و اگر پا بده حتما دوباره چنین دیوانگی رو تکرار خواهم کرد.
بگذارید بزنم رو دور تند از اول سفر با چند عکس و دونه دونه روز ها رو بریم جلو
روز اول بوشهر :
خوب شب حدود ساعت ده یا یازده بود رسیدم بوشهر ؛ هوا مربوط بود ولی گرم نبود ؛ اینقدر مرطوب بود هوا که بعد از نیم ساعت احساس میکردم تمام لباس هام خیس شدن (نم دارن) ! ولی اونطور گرم نبود که آدم عرق کنه ، یه جوز خنک مربوط دلچسب بود ؛ همین که رسیدم بوشهر یه تاکسی گرفتم و رفتم لب ساحل پارک تلویزیون (حالا چرا میگن تلویزیون ؟ چون یه تلویزیون شهری توشه :) و این بود اولین دیدار من و خلیج فارس ؛ در ساعت یازده شب.
یه دستشویی هم داشت که تا رسیدم درب رو بست و رفت تا صبح :| ؛ هیچی دیگه یه دکه محلی بود که سمبوسه میفروخت و لوبیا و نخود ؛ منم برای شام دو عدد سمبوسه گرفتم و با سس دست ساز خودش خوردم که خیلی هم چسبید ! دیگه موقع خواب بود و باید اماده میشدم که بخوابم .
از روی بی تجربگی چادر رو به دریا و روی کف سنگی پارک برپا کردم و کیسه خواب رو در اوردم و رفتم تو چادر و به امید این که بخوابم ! خوابم برد ولی هی بیدار میشدم ؛ اول این که کل شب رو باد می اومد و هی که شب میگذشت هوا سرد و سرد تر میشد کف هم سنگ بود ؛ خلاصه صبح نمی تونستم تکون بخورم ؛ بدنم خشک شده بود :/ داغون خخخ چادر هم پر از شبندم شده بود چون پوش دوم رو نزده بودم ! این شد اولین درس ؛ جای سفت نخواب - پوش دوم رو بزن ؛ از باد فرار کن :|
از چادر که اومد بیرون ؛یه "اوه اوه - چقدر سرده - کی گفته بوشهر گرمه :|" تو مغزم میچرخید :/
هنوز آفتاب نزده بود و مرغ های دریایی داشتن توی آب برای خودشون بازی میکردن ! چادر رو باز کردم و پهن کردم تا بخشکه و وسایل رو جمع کردم و اماده شدم برم دنبال یه صبحانه خوب توی یه کافه محلی ؛ که حالم رو جا بیاره ؛ کوله رو برداشتم و زدم به دل کوچه های بوشهر
بعد از دومین کوچه به اولین سراهی ناجور :/ توی بوشهر رسیدم ؛ خوب رفتم دنبال دل ؛ دیگه اومدیم عشق و صفا دیگه :)
کوچه که نیست ؛ انگار کن اومدی داری فیلم ناخدا خورشید رو بازی میکنی ؛ خیلی جالبه ؛ یکی دوتا کوچه دیگه رو گذروندم و بعد
کی باورش میشه همچین جایی تو بوشهر باشه اونم تو کوچه هایی به این تنگی ؛ بوشهر شما رو هی شگفت زده می کنه
بعد این گرافیت رو دیدم ؛ چقدرم به نظرم جالب اومد :)
اینم یه درخت که از توی خونه زده بیرون :/ امیدوارم بائوباب نباشه فقط ؛ هیچی بعد از حدود یک ساعت پیاده روی یه کافه پیدا کردم و یه املت حسابی سفارش دادم و گوشی و دوربین رو زدم به شارژ که آماده رفتن به خارگ بشم ؛ بعد از صبحانه ؛ رفتم به سمت اسکله که برم خارگ
برای گرفتن بلیط کلی سوال پیچم کردن و مجوز ورود رو خواستن و میخوای کجا بری و کی برمیگردی و ... بلاخره بلیط رو گرفتم که 26 هزار تومن بود و منتظر شدم که سوار اتوبوس دریایی بشم و برم خارگ ؛ انتظار زیاد طول نکشید و بعد از حدود 40 دقیقه سوار اتوبوس دریایی شدم
وقتی کشتی های نفتکش رو که میبنی یعنی داری به خارگ نزدیک میشی ، خارگ پره از کشتی های نفتکش ؛ خارگ یکی از پایانه های صادرات نفتی هست ، برای همین برای رفتن به اونجا خیلی سخت گیری میشه و به هر کسی اجازه ورود به جزیره رو نمیدن و برای رفتن به خارگ باید مجوز ورود داشته باشید که من با کلی رایزنی تونستم مجوز رو جور کنم. جور کردن مجوز خارگ از گرفتن ویزای شنگن سخت تره لامصب.
بعد از حدود 2 ساعت انتظار توی اتوبوس دریایی بلاخره جزیره رخ نمود و دلبری کرد. اما من قصد نداشتم خارگ بمونم ، اومدم خارگ که برم خارگو ؛ تنها ؛ خالی از سکنه ؛ حس رابینسون کرزوو داشتم خلاصه ولی هیچ کسی حاظر نمیشد ببره جزیره خارگو ؛ چون نظامیشه و مجوز لازم داره ، ولی من کوتاه بیا نبودم ؛ تو دو ساعتی که تو خارگ بودم بیش از صد بار با این و اون تماس گرفتم و ...
بعد از دو ساعتی معطلی برای عملیات فوق امنیتی هماهنگی ورود به جزیره، یکی از قایق ران ها قبول کرد من رو بدون مجوز ببره خارگو !
خارگو حدود 15 دقیقه با خارگ فاصله داره ؛ زمان جنگ ایران - عراق یه جورایی پادگان بوده، بعد جنگ هم منطقه نظامیه و دست سپاه، ورود بهش مجوز دیگه ای غیر از مجوز خارک لازم داره ؛ اولین قدم هامو که توی جزیره گذاشتم ؛ احساس کردم اینجا جنگ هنوز تمام نشده :|
وقتی چند قدمی اومدم داخل جزیره دیگه کم کم خورشید داشت می رفت چادر زدم تا فردا سحر چه زاید باز!
نه اشتباه نکنید از عکس قبلی تا این عکس حدود 12 ساعتی فاصله هست ؛ این طلوعه از پشت دریا :) ، شروع کردم به گشتن توی خارگو ؛
+ اصلا رنگ آب رو ببین - کیه که جیگرش حال نیاد با این رنگ آب و سردی ملایمی که داشت :)
پ.د: در مورد غلط های تایپی باید بگم که چون با موبایل تایپ میکنم ، یع مقدار ویرایش سخته پس بی خیالش میشم و میدونم که میتونید حدس بزنید منظورم از جمله چی بوده.
تا اونجا پیش رفته بودیم که از جزیره خارگ به سمت بوشهر حرکت کردیم ، حدود ساعت ۴ بود که بوشهر رسیدم ضعف شدیدی داشتم و خیلی هم خسته بودم اما باید هرچه سریعتر به سمت سیراف حرکت میکردم از تاکسی هایی که دم اسکله منتظر بودند پرسیدم از کجا میشه غذای دریایی خوب خورد ، رستوران قوام رو معرفی کردند اما توضیح دادم که رستوران لوکس منظوذم نیست یه رستوران معمولی باشه بهتره حتی این شد که جایی رومعرفی کرد ، گفت برو رستوران بره سفید ، ده دقیه پیاده رویه :/ ، پیاده راه افتادم ، بعد از حدود ده دقیقه که نه ۱۵ دقیقه رستوران رو دیدم ، رفتم داخل و منو رو نگاه کردم ، قلیه ماهی با ماهی دوقرمی داشت و شوریده ! هیچ کدوم از ماهی ها رو نمیشناختم ، پرسیدم کدوم بهتره ، گفت شوریده این شد که قلیه ماهی با شوریده سفارش دادم ! دست و صورتم رو شستم و پشت میز نشسته بودم که حدود ۳۰ نفر آدم اومدند داخل و غذا سفارش دادند ، ظاهرا از ارومیه راه افتاده بودند ! اونم با اتوبوس ، ۲۴ ساعت توی راه بودند تا برسند ، مقصدشون رو پرسیدم ، جوابشون تکان دهنده بود "مارو" ! منم دارم میرم مارو ، قبلا گفته بودم که جزیره مارو شلوغ شده ولی اصلا فکر نمیکردم انطور که بخوان توش تور بذارن !
تاریخ سفرشون رو پرسیدم و خوشحال شدم از این که تاریخشون با تاریخ حظور من یکی نیست ، خیلی امید دارم که توی تاریخ حظورم جزیره خالی باشه و هیچ کسی توش نباشه
از رستوران که اومدم بیرون ، پرسون پرسون سراغ میگرفتم که چطگر باید برم سیراف ، جالبه که اولین ماشین گفت خودم میبرم و قبول کردم و متاسفانه نمیدونست از کجا باید بره ، خودم با ویز مسیر یابی کردم ، و جالب تر از همه اینه که تا ۵ کیلومتر مانده به سیراف هیچ تابلویی نیست که روز زده باشه به سمت سیراف :/ چرا واقعا ؟ تا آخرین لحظه که داشتم دلسرد میشدم فکر میکردم که راه رو اشتباه اومدم !
توی مسیر سیراف از فاز ۱۴ عسلویه گذشتم ، توی شب دقیقا مثل فیلم های فضایی بود حال و هواش و چراغاش توی شب ، نشد عکس واضح بگیرم ولی شما دقیقا فیلم های آخر زمانی رو فرض کن که همه مردم توی یه شهر ممع شدن ، اون شهر چه شکلیه ؟ عسلویه توی شب همون شکلی است!
بعد از حدود ۲۴۰ از بوشهر به سیراف رسیدم ولی از چیزی که داشتم میدیدم کاملا متعجب شده بودم ، این همه آدم اینجا چکار میکنند ،از کجا اومدند ؟ ، اینقدر شلوغ بود که فکر میکردی اومدی مرکز شهر تهران ! اغلب هم از شیراز اومده بودند ، بعد از سوال جواب مشخص شد سیراف برای شیرازی ها مثل شمال برای تهرانی هاست ، هم به لحاظ مسافت هم این که دریا داره
واقعا ساحل سیراف زیبا بود ولی خوب جای موندن نبود ! ، شب رو یه سوییت گرفتم که دوش بگریم و لباس هام رو بشورم
صبح هم که شد به سمت نایبند راه افتادم ، اول قصد داشتم برم بنود برای اقامت و کمپ که تاکسی گفت اونجا مزاحم زیاد هست و شاید درست نباشه که شب اونجا بمونم و خلیج نایبند رو پیشنهاد داد ، نایبند که رسیدم وضعش کمی بهتر از سیراف بود ، همه جا شلوغ بود !کلی ماشین از شهر های دیگه توی خلیج واستاده بودن ، ولی چاره چیه ، مجبورم شب رو همینجا بمونم تا صبح بشه که برم مارو.
اما ساحل نایبند واقعا دیدنی است ، نایبند جایی است که کوه به دریا میرسه ، یه ترکیبی که تا حالا مثلش رو ندیده بودم ، شن های سفید ، عمق کم آب که تا حدود یک کیلومتر ادامه داره ، این ساحل بسیار زیبا رو مثل سواحل جزایر قناری میکنه حتی بهتر از اون
بعد از حدود ۵۰۰ که جلو برید توی آب ، مرجان ها شروع میشن و به سادگی میتونید از بالای آب حرکت ماهی ها رو بین سخره های مرجانی ببنید ، آب اینقدر تمیزه که در عمشق یک متری به خوبی کف افیانوس مشخصه و همه اینا بخاطر حضور مرجان ها توی خلیج هست.
هرچقدر سعی میکنم زیبایی این خلیج رو تصویر کنم موفق نیستم ، فکر کنید از بالای یه کوه ، دارید کف اقیانوس رو تماشا میکنید. وصف ناشدنی است حسی که بهتون منتقل میشه
انشالله فردا حرکت به سوی مارو به امید این که شلوغ نباشه
پ.د: ببخشید باتری خیلی مهمه ، برای همین باید تو مصرف اینترنت صرف جویی کنم ، برای همینه که کامنت ها رو احتمالا دو روز یک بار جواب بدم.
شب موندن تو جزیره خیلی خوب بود ، نه هوا سرد بود و نه گرم بود ! خیلی عالی بود ، رطوبت هم به اندازه ای نبود که چادر شبنم بزنه و سرمام بشه ، توی چادر مشغول نوشتم پست بودم که نور خیره کننده ای از دریا به ساحل تابید و اول فکر کردم قایق ماهی گیریه ، ولی چند بار با ریتم مشخصی این نور خاموش و روشن شد و بعد به کلی خاموش شد ، همه جا تاریک شد و تنها صدایی که به گوش می رسید صدای برخورد امواج دریا به ساحل بود ، و چقدر هم که این صدا آرامش بخشه ، حدود ساعت ۱۲ بود که خوابیدم به امید این که صبح زود بیرون اومدن خورشید رو از پشت آب های نیلگون خلیج فارس تماشا کنم.
صبح حدود ساعت ۶ بیدار شدم و با اشتیاق از کیسه خواب بیرون اومدم و از چادر پریدم بیرون ، وای که منظره قشنگی ، خورشید داشت از پشت آب های خلیج خودش رو بالا می کشید ، رنگ آسمان سرخ شده بود دقیقا مثل وقتی که خورشید داره غروب میکنه .
بغد از تماشای طلوع خورشید، وقتی که به خودم اومدم ، داشتم لز سرما به خودم می لرزیدم ، باد ملایم از سمت دریا به جزیره می وزید و من از فرط هیجان بی هیچ پوششی برای تماشای طلوع از چادر بیرون اومده بودم ، برگشتم و بادگیرم رو پوشیدم و با اشتیاق رهسپار کشف جزیره شدم.
اول خط ساحلی رو در پی گرفتم به امید این که بتونم دور جزیره بچرخم ، بعد از حدود یک کیلومتر که رفتم به لاشه کشتی بزرگی رسیدم که تقریبا چیزی از بدنه اون نمونده بود و تنها اجزایی که به خوبی ازش مشخص بود ، موتور و گیربکس و پرگانه اش بود ، با توجه به این که تقریبا تمام قسمت های فلزیش خورده شده بود حدس میزنم کشتی مربوط به زمان جنگ و حتی شاید پیش تر از اون باشه ، چند قدمی که جلو تر رفتم ساختمان سنگر مانندی حواسم رو پرت خودش کرد ، نزدیک که شدم ، متوجه شدم احتمالا این ها باید سنگر های دیدبانی باشند ، چراکه در امتداد ساحل ، با فاصله های مشخصی این سازه ها تکرار شده بودند ، از ساحل دور شدم و به سمت ساختمان های مرکز جزیره حرکت کردم ، واقعا شگفت انگیز بود ، در دل جزیره ای متروک ساختمان هایی بود که مربوط به زمان جنگ تحمیلی بودند ، این را درست از روی یادگارهایی که سربازان با ذکر تاریخ اعزام روی دیوار های ساختمان ها نوشته بودند فهمیدم ، انگار که زمان در این جزیره متوقف شده باشد ، تمام دیوار نوشته ها ، ساختمان های متروک و خمپاره خورده ، همه و همه گواه این مهم بودند (عکس های مربوطه رو احتمالا بعدا بگذارم ) حدود ساعت ۱۰ بود که برای خوردن صبحانه برگشتم به چادر و در حال آماده شدن برای رفتن از جزیره بودم که ، به ناگاه سروکله دو مرد با اسلحه و لباس نظامی پیدا شد ، بعد از کلی باز خواست در مورد چگونگی سفر و این که تنها هستم یا نه ، گفتند که این جزیره نظامی است و نباید به آن می آمدم ، توضیح دادم که مجوز گرفته ام ، و مجوز را نشان دادم ، اما مجوز رو گرفتند و گفتند این مجوز برای حظور در خارگ است و نه خارگو ، خلاصه سرتون رو درد نیارم ، من و وسایلم رو جمع کردند و به اطلاعات سپاه واگذار کردند ، آنجا با مرد خوش برخوردی حرف زدم و توضیح دادم که مسافرم و برای گردش آمده ام و .... که مسئول محترم گفت دیروز در جزیره خارگو رزمایش بوده و شانسم گفته که مورد برخورد گلوله قرار نگرفته ام 😨
حالم به شدت بد شده بود و دل درد عجیبی داشتم که با سردرد همراه بود، فکر میکردم که از استرس باشد ولی بعد از تمام شدن سوال جوتب ها حالم بدتر شد به نحوی که حالت تهوع شدید داشتم ، حدس زدم مساله برای خوردن قارچی باشد که در جزیره پیدا کرده بودم ، از بومی ها شنیده بودم که در جزیره قارچ هایی می روید که خوردنی هستند ، به صورت اتفاقی یکی از آنها را پیدا کرده بوده م و خوردم ، حالم هر لحظه بدتر و بدتر میشد به نحوی که هر آنچه تا آن لحظه خورده بودم را بالا آوردم و سوزش شدیدی در معده ام احساس میکردم !
اما چاره ای نبود باید هرچه زودتر خودم را آخرین کشتی که از خارگ به بوشهر حرکت میکرد میرساندم اگر نه از برنامه عقب میماندم، هرطور بود خودم را به کشتی رساندم و سوار شد ، از شدت خستگی و بی حالی به محض نشسن در کشتی ، از هوش رفتم.
وقتی که هوش آمدم تقریبا نزدیک بوشهر بودیم و کابوس خارگو و نیروهای سپاه تمام شده بود و از آن جز ضعف شدید چیزی نمانده بود.
حس و حال عجیبیه تاریکی مطلق و طدای جیر جی ک و باد و آب که توی هم میپیچه آدم رو وهم بر میداره و مو به تن آدم سیخ میشه ! الان که دارم این پست مینویسم تنهای تنها تنها توی جزیره خارگو از سکوت زیبایی بی وصف ستاره های بیشمار آسمون لذت می برم.
آب دریا به شدت تمیزه و البته توی این فصل خنک ، جوری خنک که برای مدت سی ثانیه هم نمیتومید پاتون رو توی آب نگه دارید، قایقرانی که منو به جزیره آورد هشدار داد که وارد آب نشم چون جریان آب به شدت زیاده و مثل رودخونه میمونه ، اما در مورد جزیره خارگو باید بگم که خارگو جزیره ای است غیر مسکونی توی خلیج فارس چسبیده به جزیره خارگ ، خارگو البته بکر نیست چون سالهای جنگ میزبان نیروهای دفاعی بوده است و همین الان آثار جنگ به خوبی در آن مشهود است، به جزیره که میرسید با تابلوی "منطقه نظامی وارد نشوید" مواجه میشید و اسکله ای که به کلی خراب شده و انگار که زمان متوقف شده باشه ! درست مثل فیلم های جنگی که از تلویزیون پخش میشد، جوری که انگار آن فیلم ها در این جزیره فیلم برداری شده باشد.
جزیره خارگو سر سبزه و سطح جزیره پره از پوشش گیاهی که باعث تعجبتون میشه ! اما حیف که جزیره پره از سنگرها و ساختمان های متروکه نظامی که به حال خودشون رها شدن ، اگر از توی گوگل ارث جزیره خارگو رو پیدا کنید ساختمان ها و سنگر ها به خوبی قابل مشاهده است! هنوز فرصت نشده که جزیره رو به خوبی بگردم چون وقتی که رسیدم تقریبا هوا تاریک شده بود
ممکنه براتون سوال بشه مگه. چقدر از خارگو از خارگ دوره ، باید بگم از جزیره خارگ ، خارگو با چشم غیر مسلح به خوبی پیداشت، و با قایق موتوری حدود ۱۰ دقیقه راه بیشتر نیست ، اما برای این که بتونید بیاید به خارگو اولین چیزی که لازم دارید ، مجوز ورود به خارگ هست که گرفتن مجوزش کار ساده ای هم نیست و برای هر کسی مقدور نیست (احتمالا خوشبختانه چون ما یاد نگرفتیم اکوسیستم رو همونطور که هست حفظ کنیم) بعد از اون ، لازمه که برای سفر به خارگو از سپاه مجوز بگیرد چون کنترل جزیره و تردد به اون زیر نظر سپاه است !
سکوت و تنهایی حسی وصف ناشدنی بهتون میده مخصگصا که صدای آب هی خیالاتتون رو پاره کنه ! خلسه ای که ارزش تمام این سختی ها رو داشت ، شاید باورتون نشه آسمان چنان پر از ستاره است که فکرش رو هم نمیتونید بکنید ! ستاره هایی کم نور و پر نور درست همانطوری که میلیون ها سال پیش نیز بوده است.