یارو اومده تو اینستاگرام ؛ زیر پست یکی از مسئولین کامنت گذاشته ما خواستار فیلترینگ اینستاگرام هستیم چرا که شده محل فحشا !
کاری ندارم که چقدر احماقانه است این حرف ؛ اصلا کاری ندارم که فیلترینگ تا هم الان نا موفق بوده و تنها دست آوردش شده نصب ده مدل فیلتر شکن روی گوشی بچه های ده دوازه ساله !
تنها چیزی که داغونم میکنه اینه که این آدم و امثالهم با این مغز مریض و بی بصیرت میشن مسئول یه جایی که برای عده ای تصمیم بگیرن ؛ همینه که گند خورده به همه چیز ؛ نه باوری مونده برای کسی و نه دینی !
+ این عمر ماست که گندش می کشید
سوالیه که این روزا مدام با خودم تکرار میکنم ! و جواب هایی که پیدا میکنم چندان رضایت بخش نیست !
این روزا هر ایرانیی رو که می بینی و ازش میپرسی چه خبر ؛ میگه دارم کارام رو میکنم که برم ؛ فلان دانشگاه پذیرش گرفتم یا فلان شرکت درخواست کار دارم ؛ یا میگه خدا کریمه میریم ببینم که چی میشه دیگه ؛ یه جوری همه تو تب و تاب رفتن افتادن که آدم با خودش فکر میکنه اگر در این خصوص کاری انجام نده از قافله زندگی عقب افتاده و چیزی رو از دست میده که دیگه به این سادگی ها قابل دستیابی نیست.
البته نمیشه به آدم ها حق نداد که نگران آینده خودشون و بچه هاشون نباشن ؛ ولی اما تامین آینده به چه قیمتی ؟ آدم هایی رو مشناسم که بچه 4 ساله رو برداشتند و از راه آب و جنگل قاچاقی خودشون رو رسوندن کمپ پناهندگان ! زندگی توی کمپ وحشت ناک ترین چیزی هست که میشه تصور کرد اونم با یه بچه کوچیک !
خوب تو که توی ایران سامان داشتی پس دردت چیه که اینطور خودت رو بی سامان و سرانجام میکنی ؟ شاید رویایی که واقعا حقیقت نداشته باشه ؛ این پست رو نمی نویسم که کسی رو شماتت کنم؛ در واقع دارم این پست رو می نویسم که دلایل منطقی و عقلانی برای تصمیمی که هنوز در موردش مرددم بررسی کنم
شرایط جدید و خشن
اولین چیزی که بعد از مهاجرت باهاش مواجه میشیم (البته بسته به کشور مختلف متفاوته) اینه که موقعیتی و احترامی که توی ایران داریم رو کنار بذاریم و اصلا بهش فکر هم نکنیم ، فرض کنید شما توی یه شرکت مدیر بخشی هستید که چند صد نفر زیر دست شما در حال فعالیت و کار هستند ؛ آیا بعد از مهاجرت نیز چنین موقعیتی را خواهید داشت ؟ خیلی به ندرت چنین اتفاقی می افته ! خوب پس مجورید زیر دست یه آدم دیگه کار کنید ؛ و شاید واقعا مجور باشید تعداد زیادی از همکارتون رو تحمل کنید چون به کار واقعا نیاز دارید
اگر کار نکنید هزینه ها چنان سنگین هستند که از پس تامینشون بر نخواهید آمد
نگاه های متفاوت
البته بسته به شغلی که خواهید داشت میزان این نگاه ها متفاوت خواهد بود ؛ آدم هایی توی کشور خودشون کار پیدا نکردند با نگاهشون شما رو تحقیر می کنند و به چشم آدمی به شما نگاه می کنند که انگار موقعیت شغلیشون رو ازشون گرفتی ؛ حتی مواردی رو دیدم که به زد و خورد هم کشیده ! بخوام این مساله رو واقعا روشن کنم باید بگم به نگاه ایرانی ها توی کشور خودشون به مهاجر های کار نگاه کنید ؛
واقعیت یا سراب ؟
اغلب آدم ها فکر می کنند که خارج از ایران همه چی گل و بلبل هست و هیچ اتفاق بدی نمی افته ! ؛ اصلا اینطور نیست ؛ البته قبول دارم که فاصله فرهنگی ما و خارجی ها زیاد هست و خیلی باید روی فرهنگمون کار کنیم ؛ ولی اصلا این دید درست نیست افراد با مهاجرت قطعا به موفقیت می رسند ؛ اصولا نگاهی که توی جامعه وجود داره اینه که از ایران رفتن یعنی کسب موفقیت !
موفقیت با تلاش به دست میآد ؛ ماشالله ایرانی ها بعد از رفتن از ایران بسیار جانوارن کاریی میشوند ؛ چیزی که واقعا توی ایران نبودند ؛ چیزی که ما توی ایران بهش میگیم کار کردن اونجا یه شوخی ساده است ؛ اونها وقتی میگند کار میکنیم واقعا کار می کنند(اونایی که تجربه دارند می دونند چی میگم) خوب هر کسی چنین تلاش کنه تو ایران هم باشه قطعا به موفقیت های خوبی میرسه
بیمه های درمانی و اجتماعی
بیمه خیلی مهمه ؛ اگر بدون فکر کردن به این مقوله دارید مهاجرت می کنید بدونید در اشتباهید ؛ همیشه گفتند و شنیدیم که بیمه های خارج خیلی خوبه ؛ تمام هزینه های درمانی رو جبران میکنند بله درسته همینطوره از ترکیه تا آلمان بیمه ها چنین پوششی دارند و نیاز نیست نگران باشید که دندان درد دارید یا سرما خوردگی ؛ هم هزینه درمان و هم هزینه دارو توسط بیمه پوشش داده میشه ؛ اما چرا کسی نمیگه برای داشتن چنین بیمه ای چقدر باید هزینه کنید ؟ به عنوان نمونه در ترکیه برای داشتن چنین پوشش بیمه ای باید حدود 600 لیر ترکیه پرداخت کنید ( در نظر داشته باشید که کارگر ساده در ترکیه 1400 لیر در ماه حقوق دریافت می کند ) خوب این رو مقایسه کنید با ایران !
مثلا توی آلمان باید دقیقا 50 درصد حقوق خودتون رو مالیات بدید ؛ دقیقا 50 درصد ؛ اونجا ماشین داشتن که هیچ ؛ سوار تاکسی شدن یه عمل لاکچری به حساب میآد ! (دقت داشته باشید دارم نسبت های درامد و هزینه رو مقایسه میکنم و با ریال نمی سنجم)
یا بازنشستگی ؛ احتمالا در سر ندارید که تا ابد بخواهید کار کنید ؛ به هر حال از یه جایی به بعد آدم دیگه نمی تونه کار کنه ؛ خوب بازنشستگی چطوره اون ور آب ؟ توی ترکیه حدود 40 سال یا 45 سال باید کار کنید تا بازنشسته بشید توی آلمان هم همین حدوده ؛ سابقه بیمه ایران هم که منتقل نمیشه پس اینم باید از صفر شروع کنید ...
هزینه های زندگی
اروپا و حتی کانادا و ... اصلا قابل مقایسه با ایران نیستند ؛ اگر اینجا توی ایران یک نفر کار میکنه و هزینه های یک خانواده چند نفری رو میده تازه مهمونی هم میده ؛ سفر هم میره و ... ؛ اونجاها چنین خبر هایی نیست ، فکر کردید چرا خارجی ها بچه هاشون رو از 18 سالگی مستقل بار می آرن ؟ (البته کاملا موافقم که این طور باشه) چون هزینه ها واقعا سنگینه ؛ هر کسی برای خودش باید کار کنه ، یعنی زن و شوهری باید برن دنبال کار که بتونن زندگی خودشون رو اداره کنن ! اصلا مهمونی دادن مثل ایران نیست ؛
هر وقت خانوادگی برای شام بخوان بیرون برن مثلا شما فرض کنید سه تا خانواده ، هر خانواده ای هزینه های خودش رو حساب میکنه (اینو به چشم دیدم) حالا توی ایران این کار بی احرامی حساب میشه !
خوب همینجا هندلش کن
به شخصه آدمی نیستم که توی دراز مدت بخوام برای کسی یا زیر دست کسی کار کنم ؛ خسته میشم ؛ قطعا تحملش خیلی سخت و فرسایشی هست برام ؛ اگر اونجام بخوام برم احتمالا باید دنیال کسب و کار خودم باشم ، خوب اگر چنین است چرا همینجا شروعش نکنم ؟ که هم قانون رو میدونم و هم کشور پتانسیل های خیلی زیادی برای شروع داره ؟ اگر میخوام تلاشی بکنم چرا اینجا انجامش ندم ؟
و....
+ برای رفتن دلایل کم نیست و برای موندن دلایل باز هم کم نیست !
فرض کنید گربهای در جعبهای دربسته زندانی است. در این جعبه یک شیشه گاز سیانور، یک چکش، یک حسگر پرتوزا و یک منبع پرتوزا نیز وجود دارد. ذرات پرتوزا به صورت نامنظم تابش میکنند و به همین دلیل برای آنها نیمه عمر در نظر میگیرند.
حال فرض کنید حسگر و چکش طوری تنظیم شده باشند که در صورت تابش موج پرتوزا بین ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱، چکش شیشه حاوی گاز را شکسته و گربه بمیرد. اگر در ساعت ۱۲:۰۱ در جعبه را باز کنید چه خواهید دید؟
اگر از طریق فرمول نیمه عمر منبع، احتمال تابش بین ساعت ۱۲ و ۱۲:۰۱ را ۵۰٪ پیشبینی کنید. گربه داخل جعبه در هنگام برداشتن در جعبه ۵۰٪ مردهاست و ۵۰٪ زنده است. اما وقتی در جعبه را برمیدارید خواهید دید که گربه یا مرده یا زندهاست. نمیتوان گفت ۵۰٪ سلولهای بدن گربه مردهاند و ۵۰٪ آنها زندهاند.
در فاصله یک لحظه، احتمال به یقین تبدیل خواهد شد
نمیگم اولین سوال که بی انصافی نکرده باشم ولی قطعا سوال چهارم یا پنجمی که از یک آشنا پرسیده می شود در خصوص جنسیت یک آشناست ! یک آشنا هم مثل مساله گربه شرودینگر 50 درصد خانوم و 50 درصد آقاست و وقتی که مساله به یقین برسه آشنا مرده خواهد بود.
حتی اگر با این فرض هم جلو بریم بعضی از دوستان عزیز دوست دارند که درب جعبه رو باز کنند و شک رو به یقین تبدیل کنند؛ سوال خیلی شفافی دارم چه کمکی میکنه دونستن جنسیت یک آشنا ؟ دقیقا کدام مساله بدون راه حل مونده عالم رو حل میکنه ؛ اگر واقعا مساله ای رو اونطور که توصیف کردم حل میکنه خودم دوطلب می شم و خودکشی میکنم اصلا
یک آشنا وقتی میتونه خودش باشه که مبهم باشه ؛ اینطور می تونم خود واقعیم باشم و از چیزی که دوست دارم بگم و بنویسم و ... روزی که یک آشنا رو واقعا بشناسید بدونید که یک آشنا رو کشتید
نمیخوام کسی رو ناراحت کنم ؛ و واقعا باور کنید یا نه منظورم شخص خاصی نیست ؛
+ به عنوان یک آشنایی که مدت سه ساله داره توی بلاگستان سعی میکنه بنویسه و خودش باشه اینو داشته باشید ؛ خودتون بودن سخت ترین کاری هست که میشه انجامش داد ؛ تو دنیای آدم ها وانمود کردن خیلی خواستنی تر و دل نشین تر است چون آدم ها چیزی رو می گیرند که منتظر گرفتنش هستند بله طنز تلخ زندگی همین است.
آشنا کجاست ؟
دوستان عزیز تر جانی دارم در بلاگستان که نگران یک آشنا می شوند ؛ واقعا لذت بخشه که دوستانی داشته باشید که نگرانتان باشند ! حسی مثل این که کسی بهتون اهمیت بده ؛ خیلی فوق العاده است.
اما واقعا کجام ؟ بذارید اینطور بگم 8 که بیدار میشم ؛ 9 سر کارم پشت میز ! سرم رو که از پشت کامپیوتر بلند میکنم شده 9 شب ! برسم خونه ؛ شام و ... میشه 12 ! نیم ساعتی رو بخوام بخونم خوابم که نه مردم تا 8 صبح روز از نو ..... دو سه هفته ای هم که جمعه ام سر کارم :|
زندگی ماشینی دیگه بهتر از این نمیشه
قضیه تراموا چیه ؟
کامنت یلدا است در پست قبل (همینجا شب یلدا رو به همه شما دوستان خوبم تبریک میگم خصوصا یلدا شیرازی :)
خوب اما تراموا ؛ مساله ای است که برای اولین بار تو سال 1967 مطرح شد به این شکل که میگه فرض کنید شما پیش یه سوزن تغییر خط ریل ایستاده اید و شاهدید که تراموا داره توی مسیری میره که 5 نفر روی رویل مشغول کاری هستند ؛ در صورت ادامه مسیر توسط تراموا 5 نفر کشته خواهند شد، اما شما قادرید با تغییر مسیر تراموا یک نفر را که روی ریل دیگری است قربانی کنید و جان 5 نفر را نجات دهید ! در چنین شرایطی چه خواهید کرد ؟
اغلب استناد میکنند که نجات جان 5 نفر ارزش بیشتری دارد تا جان یک نفر ! و مسیر را تغییر میدهند !
فرض کنید آن یک نفر آلبرت انشتین باشد قبل از ارائه تئوری نسبیت و آن 5 نفر برادان دالتون باشند ؛ آن موقع چی ؟
معتقدم اصلا جواب درست وجود ندارد این مساله !
بگذارید مساله رو جور دیگه ای مطرح کنم ، ببینم نظر شما چطور تغییر میکند ؛ 5 نفر و تراموا سر جاشون هستند و شما و یک نفر دیگه روی پلی هستید که تراموا از زیرش رد میشه ؛ شک ندارد که با پرت کردن نفری که کنار شماست راننده تراموا قبل از رسیدن به 5 نفر متوقف خواهد شد ! آن موقع چطور عمل می کنید ؛ آیا یک نفر را با دستان خودتان از پل به پایین پرت خواهید کرد ؟ !
اینجا اغلب جواب ها منفی است ، چرا چون مستقیما فاعل عمل قتل هستید ؛ کسی که کنار شماست در این مساله و کسی که بر روی ریل انحرافی است در مساله قبلی هیچ تقصیر و گناهی نداشته اند و در زمان اشتباه در جای نادرستی نبوده اند!
اما چه می شود که در یکی با کمترین درنگ میگویید چنین میکنم و در دیگری میگویید نمی کنم ، چه چیزی تفاوت دارد ؟
بگذارید ساده تر کنم مساله رو ؛ دکتری هستید که 5 مریض با حال وخیم دارید که نیاز به پیوند عضو دارند ، یکی کبد ، یکی قلب ، یکی کلیه ، یکی شش و ... در این شرایط یک بی خانمان را می آورند که پایش شکسته ؛ آیا حاضرید او را بکشید تا جان 5 بیمار دیگر را نجات دهید ؟ ؟ ؟ ؟ !
فکر نمیکنم در خصوص این یکی کسی شک و تردیدی داشته باشه، خیلی جالب میشه وقتی فکر کنید خوب چه چیزی تو مساله ها متفاوت بود اینطور متفاوت بودن ؟
+ شاید بخاطر همینه که فرمانده ها خیلی ساده دستور قتل و عامل یه عده آدم رو صادر می کنند و سرباز ها دچار اختلال های روانی می شن
بر خلاف چیزی که فکر میکنیم یا حتی باور داریم ، آزاد و مختار نیستیم ! آزادی مفهومی فراتر از آن چه می پنداریم دارد ، و اختیار آن چیزی است که نسل هاست از یاد برده ایم
آنچه تحت عنوان اختیار یا آزادی از آن نام میبیرم تنها سرابی است که حتی جرات ندارم قدم برداشته و بدان نزدیک شویم.
درکش زیاد سخت نیست ، فکر کنید از صبح تا به حال به چه موضوعاتی اندیشیده اید ، و آیا واقعا خود تصمیم گرفته اید که به چنین موضوعاتی بیندیشید ؟
بلی آزادی این است ؛ اسارتی خود خوانده !
این روزها هر جا رو میبینی لباس سیاه پوشیدن و دارند برای امام حسین عزاداری نه بهتر بگم تو سر و کله هم می زنند !
میدونید ؛ به نظر من عزاداری کردن و این فعلی که داره حادث میشه تحت عنوان عزاداری فرسنگها فاصله داره ؛ البته این که خود عزاداری کردن رو هم درک نمی کنم ! حالا بعد بیشتر توضیح میدم چرا
پریشب داشتم از جایی رد میشدم هیئتی رو دیدم که مداح محترم به هزار شیوه و زحمت سعی می کرد مردم رو به گریه واداره ! اصولا ملاک مداح خوب بودن و بیشتر پول به جیب زدن (البته هنوزم انسان های نجیبی هستن که امام حسین رو با پول عوض نمی کنند) درصد آدم هایی است که توی مجلس گریه کرده و هر غش هم صد امتیاز و ده سکه دارد !
همین نگان دون باعث شده که راه رو اشتباه بریم ؛ اشتباه نکنید ؛ عزاداری برای امام حسین رو کاری پسندیده میدونم ولی واقعا منظورم عزاداری است نه فعل جاری که به عنوان عزاداری باب شده !
چه میشد اگر ملاک مداح خوب بودن ؛ به فکر فرو بردن مردم بود ، این که هدف امام چه بوده ؛ چرا جان خود و همراهان خود را برای آن هدف بزرگ قربانی کرده اند ؟!
چه میشد اگر به جای حس حس و گوپس گوپس و کوبیدن چاقو و قمه به فرق سر فکر کردن و هدف والای امام حسین را به آدم ها یاد آوری میشد ؟!