۵۳ مطلب با موضوع «حرف های دل تنگی» ثبت شده است

فلسفه زندگی

تازه چشماش رو باز کرده ، وقتی تو چشماش نگاه میکنم ، هیچ فروغی از زندگی توش نیست ، لباش از خشکی ترک خورده و به سختی نفس می کشه 

انگار که حجم بودنش بر روح خسته اش سنگینی میکنه ، لبخند تلخ که نه ، بی روحی میزنه و میگه این بار هم نشد که بشه

دستاش رو تو دستم میگیرم و میگم ، تا نبود شدن خیلی فاصله هست ، سعی کن به بودن فکر کنی ، بودن کنار آدمایی که دوستت دارن 

لبخند از روی لبش محو میشه و با بهت بهم نگاه میکنه و میگه "آدمایی که دوستم دارن یا آدم هایی که دیگر دوستشون ندارم"

حرفاش تلخه ، ولی به روی خودم نمی آرم حقیقتی رو که باور دارم. سوال میکنه 


- "فلسفه بودن چیست ؟"

میگم خیلی ساده است این که خاطره بسازی و خاطر بشی

- "فلسفه زندگی چیه ؟"

میگم خیلی ساده است ، فلسفه زندگی اینه که تو به آرزوهات برسی


دوباره خنده تلخی میکنه و میگه "دورغ می گی ، پس چرا هنوز اینجام! "

و باور می کنم هیچ چیز سخت تر از این نیست که زندگی رو حق خودت ندانی ، رنج خواهی کشید ، تلخ و زیاد.


۹۴/۰۸/۲۶ ۰ نظر ۱
یک آشنا

گاهی فقط نیاز داری خودت باشی

نمیدونم گاهی دوس دارم با جهان بیرون فقط به اندازه ی یک راه طولانی و خاکی فاصله داشته باشم و غرق بشم و حل بشم توی خودم اون طور که قهوه حل میشه توی آب و  شکر توی قهوه و دیگه مجزا نشم .

گاهی به خودم میگم که نمیشه و نباید به همه کمک کرد ، گاهی باید متوجه بشم که همه کمک نمیخوان - حالا از رو هر نیتی که میخواد باشه ، ولی نمیدونم چرا هر بار این اشتباه قشنگ و تکرار میکنم !! ولی چقدر عجیب هستند آدم هایی که اشتباه می کنند ، آدم هایی که فکر میکنند کارشون اشتباه نیست و چقدر زیبا اشتباه می کنیم ما آدم ها آگاهانه و نا آگاهانه ، ولی ای کاش همه اشتباهات ما آگاهانه بود .

حسی که الان دارم زیاد غریب نیست گاه و بی گاه برام پیش اومده که این حس رو داشتم و میخواستم که تنها باشم و با اندکی تنها بودن همه چیز حل شده یه بارش اون طور که خاطرم می آد اونقد توی خودم غرق بود و قدم میزم که وقتی به خودم اومدم دیدم چند کیلومتر پیاده روی کردم ، البته گاهی هم یه کمی بستنی همه چیز رو حل میکنه ولی خوب حیف که الان بستنی نیست !

۹۴/۰۸/۲۴ ۱ نظر ۰
یک آشنا

رفت و آمد آدم ها...


بالاخره در زندگی هر آدمی... یک نفر پیدا می شود که بی مقدمه آمده، مدتی مانده... قدمی زده و بعد اما بی هوا غیبش زده و رفته!

آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست ... اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید،

آن شخص چگونه توصیفت می کند مهم است.

اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است.

اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ... اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است.

منطقی هستی و می شود روی دوستی ات حساب کرد؟! می گوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگی اش شدی ...

اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس ... اینکه رویایی شدی برای زندگی اش یا نه درسی شدی برای زندگی ...

به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار می گذارند،

از همه چیز بیشتر اهمیت دارد


وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند. 


۹۴/۰۸/۲۳ ۰ نظر ۲
یک آشنا