برای جهان فقط از آن دم ارزشمند خواهم بود که دیگر عضو جاننثار جامعه نباشم و تبدیل شوم به «خودم».
دولت، ملّت، اتحادیۀ جمیع ملّتهای جهان چیزی نبود جز تجمع عظیم افرادی که اشتباهات نیاکانشان را تکرار میکردند. از وقت تولّد اسیر چرخی شدند و تا دم مرگ به آن چسبیدند؛
همان چرخ عصاری که اسمش را گذاشتند «زندگی» تا به خیال خود شأن و مقامش داده باشند. از هر که میپرسیدی که معنای زندگی چیست، مفهوم زندگی چیست، مهمترین خصلت زندگی چیست فقط عین خر به تو زل میزد.
زندگی چیزی بود که فلاسفه در کتبی که کسی نمیخواندشان درباب آن سخن رانده بودند. آنان که در حاق زندگی بودند و «پوزشان در افسار بود»، وقتی نداشتند که معطل چنین سؤالات عاطل و باطلی شوند.
+حاق : حقیقت امور - مغز آن {دهخدا}
حتما خبر برخورد غیر انسانی پزشک و پرستار بیمارستان اشرفی خمینی شهر با کودک 5 ساله رو شنیدید. این خبر واقعا تکان دهنده و متاثر کننده است. به نظر من هیچ انسانی حاضر به انجام چنین کاری با یک کودک نیست ! شاید برخورد سادیسمی این دو پزشک و پرستار نما ، اصلا درست نباشد ، و امیدوارم که در دادگاه به سنگین ترین شکل ممکن مجازات بشن.
اما آنچه بیشتر من رو ناراحت میکنه و اصلا کسی حرفی ازش به میان هم نمی آورد ، شاید درد آورتر از کشیدن بخیه های یک کودک 5 ساله ؛ وضع و حال زندگی آنها باشد که چرا نباید یک خانواده ایرانی ، مبلغ 100 هزار تومن پول داشته باشد!
هیچ پدر و مادری حاضر نیست که حتی یک زخم کوچک به دستان فرزندشان برسد، چه برسد به تحمل رنج کشیدن بخیه ها! قطعا آهی در بساط نداشته اند که مجبور به تحمل چنین رفتار غیر انسانیی شده اند.
آنچه بیشتر مرا می آزرد ، همین قضیه است که هیچ کس حرفی در خصوص آن نمی زد ، همه منتظرند که این پزشک و پرستار را به سزای عمل خود برسانند!
آیا پس از این صدرا گرسنه نخواهد خوابید ؟!
یه جورایی آدم خاصی هستم ؛ افرادی مثل من تو اقلیت هستن ، حدود 15 درصد جمعیت جهان مثل من زندگی میکنن !
همیشه با این خاص بودن مشکل داشتم ، از دبستان تا دانشگاه همیشه مشکل داشتم ، همیشه مسخره میشدم ، فقط به این خاطر که چپ دستم !
دوره دبستان ، تو زمونه ما نیمکت بود ، همیشه با هم نیمکتیم مشکل داشتم ، هی دستم میخورد به دستش {اون موقه عقلمون نمی رسید جامونو عوض کنیم} ، یا دوره راهنمایی همه میگفتن که ساعت رو باید رو دست چپ ببندی، منم اوایل ساعتم رو می بستم رو دست چپ ، اما همیشه موقع نوشتن به مشکل می خوردم ، هی ساعت گیر می کرد به کاغذ و نیمکت حتی یه بار شیشه ساعتم شکست ، با خودم فکر کردم که اگه ببندم رو دست راستم از این مشکلات نخواهم داشت ، از وقتی ساعتم رو بستم رو دست راستم ، باید توضیح میدادم که من چپ دستم برای همین ساعتم رو روی دست راستم می بندم ، خیلی هام که مسخرم می کردن.
گذشت و رفتیم دانشگاه ، قبل از این که برم ذوق داشتم ، آخه پرسیده بودن چپ دستی یا نه ، فکر میکردم میخوان صندلی جدا بذارن ، اما همش خیال باطل بود ، صندلی ها همه برای راست دست ها بود ، همیشه این مساله اذیتم میکرد ، سر جلسه امتحان زود دستم خسته میشد ، مجبور بودم برگه رو عمودی بذارم که بتونم روش بنویسم و ناظر های محترم مدام تذکر می دادن و من توضیح !!
همیشه با قیچی مشکل داشتم ، آخه قیچی رو هم برای راست دست ها درست کردن ! واسه همین کاردستی با کاغذ رو خراب میکردم ، خودم فکر میکنم نابغه ام که تونستم با قیچی کار کنم ، یه بار سعی کنید قیچی رو با دست چپ بگیرید ، متوجه منظورم می شوید.
یا همیشه با دوربین عکاسی مشکل داشتم ، آخه دکمه شاتر رو جایی گذاشتن که با دست راست راحت تر بتونی فشارش بدی ، حالا از این که رد بشیم ، ماشین و جای دنده و جای لیوان رو برای راست دست ها طراحی کردن ، همیشه با این مساله مشکل داشتم و البته هنوزم دارم ، یا همین کیبورد رو دقت کردید ، دکمه های ماشین حساب ، تقریبا من ازشون استفاده نمی کنم ، چون در دسترس دست راست هست
و البته خیلی مسایل دیگه تو زندگی روزمره هست که فقط برای شما راست دست ها طراحی شدن !!!
فقط میخوام بگم که دنیا را برای شما ساختن نه من و امثال من که چپ دستیم.
+ حالم بهتره ، از لاک تنهایی خودم اومدم بیرون - یکم اخترفیزیک خوندم !!!!
+ متن رو تا آخر بخونید و بگید چقدر میتونید زنده بمونید ؟
طوفان خورشیدی یا طوفان مغناطیسی به هر پدیده ی انفجاری در جو خورشید اطلاق می شود که باعث آزاد شدن انرژی زیادی از سطح آن می شود. معمولا ما آن را حس نمی کنیم ، چراکه توسط میدان مغناطیسی زمین دفع میشود ، مطابق عکس زیر:
تا اینجای قضیه که یه واقعیت علمی هست ، داشتم فکر می کردم اگر روزی یه طوفان خورشیدی خیلی بزرگ به سمت زمین بیاد که میدان مغناطیسی زمین قادر به مهار آن نباشد ، و فرض بگیریم که نسل موجودات زنده از این طوفان جان سالم به در ببرند ، دستگاه های الکترونیکی همه از کار خواهند افتاد. ژنراتور ها ، کامپیوتر ها ، موبایل ها ، رادیو ها و.... هر چیزی که با برق کار میکنید {این اتفاق به دلیل electromagnetic pulse حاصل از این قضیه رخ خواهد داد}
آنگاه - انسان موجودی است بسیار آسیب پذیر ، خودتان رو فرض کنید ، چقدر مهارت بقاء دارید ، آیا میتوانید بدون دسترسی به اینترنت ، آتش بیفروزید که با گرمای آن خود را زنده دارید ؟
آیا میتوانید غذای خود را تامین کنید ، شکار کنید ، فکر میکنید مهارتی دارید که در جهان جدید بتوانید به بقاء خود ادامه دهید؟
فرض کنید یک مزرعه گندم پیدا میکنید ، آیا قادر به برداشت آن هستید ؟ ، یا این که چگونه دانه های گندم را از ساقه آن جدا میکنیم ؟
داشتم فکر می کردم چقدر دهشت ناکه که مهارت های اولیه بقا رو به کلی فراموش کردیم
شما فکر میکنید در چنین جهانی ، چقدر قادر به زندگی هستید ؟؟؟
در کل عالم کائنات
بدتر از ناخوشی احوال
نگاه ترحم انگیز مردم شهر است.
یک آشنا
+ شاید به اندازه من هیچکس این مهم را نفهمد.
گاهی فلسفه میخونم ، فکر میکنم هرکسی باید گاهی فلسفه بخونه ، دید آدم رو نسبت به خیلی چیزا باز میکنه {البته بماند که خیلی هاش رو متوجه نمیشم} .
داشتم یکی از آثار مارکی دوساد {اصلا سادیسم از فامیل این یارو اومده ، یه فیلسوف قرن 18 هست اهل فرانسه} می خوندم ، به تکه جالبی برخورد کردم ، که اینجا دقیقا بدون دخل و تصرف قرارش میدم ؛ این که اینو قبول داشته باشم یا نه ، بماند!! - مهم اینه که شما چه برداشتی داشته باشید.
ماجرا از این قراره که یه نفر در حال مرگ هست ، کشیشی بر سر بالیت اون حاضر میشه و سعی میکنه ... {سه نقطه یعنی بخونی متوجه میشی }
ولی مرد جواب هایی میده که کشیش جوابی براش نداره.
کشیش : پس اینطوری ھمه چیز در جهان ضروری است؟
مرد محتضر : البته
کشیش : اما اگر ھمه چیز ضروری است پس باید در ھمه چیز نظم وجود داشته باشد ؟
مرد محتضر : کی گفته که نیست؟
کشیش : اما چه کسی یا چه چیزی قادر به ایجاد چنین نظمی است اگر دست ی قادر، متعال وفوق طبیعی نداشته باشد؟
مرد محتضر : آیا باروت وقتی با یک کبریت روشن شود ، به ضرورت منفجر می شود؟
کشیش : بله
مرد محتضر : در این امر دانایی و ھوش کجاست؟
کشیش : جایی نیست.
مرد محتضر : پس می بینی امکان دارد چیزھایی ضرور ی باشند اما آگاھانه ساخته نشده باشند. پس ممکن است که ھمه چیز از یک علت اولیه ناشی شده باشد اما در آن علت ھیچ عقل یا خردی نباشد.
کشیش : چه نتیجه ای می خواھی بگیری؟
مرد محتضر:می خواھم به تو ثابت کنم که ھمه چیز می تواند به ھمان سادگی که ھست و می بینی باشد ، بدون آنکه وجود آن معلول علتی معقول و خردمند باشد. علل طبیعت می بایست علل طبیعی داشته باشند ، بدون آنکه ھستی نیازی به خاستگاه غیرطبیعی مانند خدای تو داشته باشد و ھمانطور که دیده ام کسی که وجود خودش نیاز به توضیح داشته باشد نمی تواند توضیح دھنده ی بقیه ی چیزھا باشد ، بنابراین معلوم می شود که خدا ھیچ ھدف مفیدی نداشته و وجودش اقتضا یی ندارد. ھر امر محتملی که وجودش اقتضا یی ندارد بی دلیل است و آنچه بی دلیل باشد مانند عدم و نیستی است . پس برا ی اینکه خود را متقاعد سازم که خدا یک توھّم است ، جز اینکه برای شناخت مشخص من ھیچ ھدف مفیدی ندارد نیاز به استدلال دیگری نیست.
.....
کشیش : اما تو آزادی که انتخاب کنی.
مرد محتضر : ھستم اما مطابق تصور تو که این اختیار را توسط خرد بررسی نکرده است آموزه ی اراده ی آزاد تنھا برای این ابداع شده تا بتواند اصل مرحمت خداوندی را تعبیه کند تا پیش فرضیات دروغین شما را معتبر سازد . آیا انسان زنده ای وجود دارد که چوب دار را کنار جرمش ببیند و با اراده مرتکب جرمی شود که آزاد بود مرتکب آن نشود. ما توسط قدرت ی مقاومت ناپذ یر وادار می شویم وھرگز برای یک لحظه مشخص در موقعیتی نیستیم که در مسیر دیگری به جزسراشیبی که پای ما در آن نھاده شده حرکت کنیم. ھیچ عمل نیکی نیست تا کسانی را که محکوم به پایان طبیعت اند نجات دھد و ھیچ جرمی نیست که برا ی اھداف طبیعی لازم نباشد.
سلطه ی طبیعت دقیقا در توازن کامل بین نیکی و گناه نھفته است. اما آیا می توانی گناھکارباشی وقتی در جھتی که او تو را ھل می دھد حرکت می کنی؟ نه گناھکارتر از زنبوری که پوست تو را نیش می زند.