هر سال مثل نمایش نامه ای می مونه که ما آن رو نوشته و اجرا و کارگردانی کرده ایم ، نمیشه بگی سال خوب یا بدی بود ، چون به هر حال هر اثری نقاط ضعف و قوت متفاوتی داره، اما برای من یک آشنا سالی بود پر از اتفاقات مهم ، سالی پر از تصمیمات تعیین کننده ، سالی سرشار از حوادث پند آموز و سالی پر از دوستان مهربان.
یک آشنا توی نمایش نامه خودش نقش های متفاوتی رو بازی کرد ، حوادث تکان دهنده ای تجربه می کنه ، با این حال سعی میکنه که تصمیمات درستی بگیره ، هر چند که گاهی اوضاع بر وقف مراد نیست !
اگر بخوام به نقش یک آشنا اشاره کنم و نقاط قوت اونو ببینم می تونم بگم بزرگترین موفقیت یک آشنا در این سال ، داشتن دوستانی صمیمی و عزیزی است که هرچند آنها را ندیده اما از صمیم قلب دوستشون داره. کسانی که مدادم در ذهنم مرورشان میکنم اسم های آشنایی که تداعی کننده احساس خوبی در من هستند. از این پس این واژه ها برایم بسیار شیرین هستند:
تازه چشماش رو باز کرده ، وقتی تو چشماش نگاه میکنم ، هیچ فروغی از زندگی توش نیست ، لباش از خشکی ترک خورده و به سختی نفس می کشه
انگار که حجم بودنش بر روح خسته اش سنگینی میکنه ، لبخند تلخ که نه ، بی روحی میزنه و میگه این بار هم نشد که بشه
دستاش رو تو دستم میگیرم و میگم ، تا نبود شدن خیلی فاصله هست ، سعی کن به بودن فکر کنی ، بودن کنار آدمایی که دوستت دارن
لبخند از روی لبش محو میشه و با بهت بهم نگاه میکنه و میگه "آدمایی که دوستم دارن یا آدم هایی که دیگر دوستشون ندارم"
حرفاش تلخه ، ولی به روی خودم نمی آرم حقیقتی رو که باور دارم. سوال میکنه
- "فلسفه بودن چیست ؟"
میگم خیلی ساده است این که خاطره بسازی و خاطر بشی
- "فلسفه زندگی چیه ؟"
میگم خیلی ساده است ، فلسفه زندگی اینه که تو به آرزوهات برسی
دوباره خنده تلخی میکنه و میگه "دورغ می گی ، پس چرا هنوز اینجام! "
و باور می کنم هیچ چیز سخت تر از این نیست که زندگی رو حق خودت ندانی ، رنج خواهی کشید ، تلخ و زیاد.