این که توی آزمایشگاه پشت چند تا مانیتور بشینی چند تا شبکه رو هک کنی ، فلان سرویس رو ایجاد کنی یا فلان دستگاه فوق پیشرفته رو از نظر خودت درست کنی هیچ ارزشی نداره ، تا وقتی که بتونی از این دانش توی صنعت و ایجاد اشتغال استفاده کنی. البته سوء برداشت نشه اتفاقا دانش آکادمیک و آزمایشگاهی خیلی خوبه و باعث خیلی پیشرفت های بنیادی میشه ولی خوب تا به بوته آزمایش گذاشته نشه یه محصول هیچ ارزشی نداره.
برای همین هم به پیشنهاد دوستان ، برای مشاوره به یکی از نیروگاه های برق رفتیم ، در کمال تعجب و شگفتی دیدم که چقدر فراتر از انتظارم بود این تجربه جدید ، صحبت ها و ایده هایی که فقط در حد آزمایشگاه بود و چقدر می تونست کمک کنه به صنعت ، به نو آوری و در کمال تاسف چقدر تکنولوژی مورد استفاده قدیمی بود ، نه در همه حوزه ها در حوزه ای که برای مشاوره رفته بودم.
صنعتی سخت گران است!
در نگاه اول همه چی به طرز چشم گیری بزرگ ، خفن ، ترسناک بود ، صدای یونیزه شدن هوا و بوی اوزون (پیوند 3 ملکولی اکسیژن که در اثر یونیزه شدن هوا ایجاد میشه ) به راحتی قابل استشمام بود ، جیز جیز ، هوای خنکی که زیر سیم های انتقال برق حس میشد (ولتاژ های چیزی حدود 400 هزار ولت بود)، آدم رو سخت تحت تاثیر قرار میداد ، و البته باعث ترس و اضطراب می شد...
همیشه وقتی می دیدم که توی اخبار به تجهیزی رو درست کردن یا مهندسی معکوس کردن ، و وقتی که قیمت اونو اعلام میکرد مثلا فلان قدر میلیون تومان ، با خودم دو ، دوتا چهار تا حساب کتاب میکردم که برای ساخت این چنین تجهیزی نیاز به یک پنجم این مبلغ هم نیست ولی چرا اینقدر گران ؟!
ایده های مختلفی داشتم ، مثل این که از عمد گرون حساب کردن ، یا این که پول صرف شده کل پروژه رو اعلام کردن ، یا این که از تجهیزات غیر ضرروری استفاده کردن و هزار و یک دلیل دیگه ، اما با گردش علمی ما توی نیروگاه ، کاشف به عمل اومد که بله ، کاملا هزینه ها منطقی است !
اصولا وقتی پسوند صنعتی پشت محصولی میاید ؛ قیمت آن به شکل نجومی عوض میشود، مثلا یک مولتی متر صنعتی جندین برابر یک مولتی متر معمولی قیمت دارد. خوب چه تغییری ایجاد شده که باید چنین باشد ؟
در صنعت پارامتر اطمینان و ایمینی بسیار مهم است و بیشترین پول هم برای همین مقاصد هزینه می شود. بذارید یکی از خاطرات آقای نماینده نیروگاه رو تعریف کنم که اهمیت این موضوع روشن بشه.
آقای نماینده نیروگاه تعریف میکرد که توربین برای تولید برق با سرعتی معادل 3000 دور در دقیقه به گردش در میاد که به ژنراتور متصل هست ، نیروی این گردش رو از طریق احتراق سوخت فسیلی به دست میارن (نیروگاه مورد نظر ما نیروگاه گازی بود) برای کنترل دور هم با کم و زیاد کردن میزان سوخت می تونن توان مورد نظر رو ایجاد کنن ، خوب خیلی ، خیلی مهمه که ژنراتور آور اسپید نکنه ، برای این منظور چهار یا پنج دیوار امنتیی وجود داره که داده ها رو پردازش میکنه و سرعت ژنراتور رو کنترل میکنه ! یه تجهیزی دارن به نام گاورنر سوخت که در صورت عمل نکردن اون 5 دیوار امنیتی سوخت رو قطع میکنه و فرایند تشخیص خطا تا قطع سوخت در فرایند طبیعی باید حدود 0.2 ثانیه طول بکشه و این خیلی مهمه !
حالا تو یه نیروگاهی در سال های گذشته ، 5 تا دیوار خطا رو تشخصی ندادن و گاورنر هم در زمان مناسب عمل نکرده مثلا به جای 0.2 تو 0.5 ثانیه عمل کرده یا کلا عمل نکرده ، باعث شده که توربین آور اسپید بشه و دورش به 6000 و فرا تر از اون برسه و در نهایت باعث کنده شدن توربین و ژنراتور (وزنی حدود 60 تن) و پرت شدن اونها به چند صد متر اونطرف تر شده :|
پس ببینید پول رو برای همین ایمینی میدن ، شاید 100 میلیون بیشتر ارزشش رو داشته که خسارت چند ده میلیاردی به وجود نیاد.
صنعت برق بسیار کلیدی است
شاید باور کردنش سخت باشه ولی صنعت برق از اون چیزی که به نظر میرسه واقعا برای یک کشور کلیدی تره ، فکر کنید برق یک کشور قطع بشه ، چه ضرر هایی به صنعت و اقتصاد خواهد خورد!
بیشترین مصرف برق در بخش صنعت است مخصوصا صنعت نفت و قطع برق می تواند صدمات جبران ناپذیری را به بار آورد. چه کوره هایی که اگر خاموش شوند برای راه اندازی مجدد آنها به هزینه های میلیاردی نیاز باشد.
آقای نماینده نیروگاه تعریف می کرد که در سال هشتاد و اندی ، به دلیل اختلالی که در شبکه برق پیش آمد بود ؛ برق کل کشور رفت و نیروگاه های برق هم خاموش شدند! اینطور که توضیح دادند یک نیروگاه مثل موتور برق نیست که با استارت روشن شود ، برای راه اندازی نیروگاه های برق نیاز به برق است :| ، یعنی برای این که نیروگاهی رو استارت کنی نیاز است که برق داشته باشید ، با نیروی برق دور نامی توربین را به حدود 2000 هزار دور می رسانند آن وقت است که سوخت می تواند وارد چرخه تولید انرژی شود ! ولی تا قبل از آن بدون برق هیچ کاری نمی شود کرد :/
خوب بعد آن قطع برق سراسری ، چطور دوباره نیروگاه ها وارد پروسه تولید می شوند ؟ ، این سوال ما هم بود که توضیح دادند نیروگاه هایی هستند که قابلیت بلک آپ دارند ، یعنی می توانند بدون برق راه اندازی شوند ، می گفت در آن زمان اولین نیروگاه ، که راه اندازی شد ، نیروگاهی بود در اصفهان که با راه اندازی آن دیگر نیروگاه ها نیز یک به یک راه اندازی شدند.
می گفت که سازمان مخوفی هست به نام دیسپاچنیگ ملی که با تک تک نیروگاه ها ارتباط مستقیم دارد و میزان توان تولیدی هر نیروگاه را مشخص میکند. و هر کسی از آن اطاعت نکند کلاهش پس معرکه است. تعریف می کرد که سال های دور ، یکی از شبکه های ماهواره ای گفته بود که همه مردم برای ایجاد اختلال و فلج کردن سیسم برق در یک ساعت خاص همه وسایل برقی خود را روشن کنند ، خوب این کار واقعا می تونه مخاطره انگیز باشد ، برخی از نیروگاه های بزرگ ، نیروگاه های پاسخ سریع هستند به این معنی که در صورت افزایش مصرف و افت ولتاژ یا فرکانس شبکه در زمانی معادل 0.5 تا 1 ثانیه با افزایش توان تولیدی در صدد مقابله بر می آیند و برخی هم پاسخ کند هستند مثل نیروگاه های آبی که با باز کردن درچه های سد این کار رو انجام میدن و ممکنه تا 10 ثانیه به طول بینجامه ،بقیه هم در وسط این زمان قرار می گیرند. بگذریم
روز موعود رسیده بوده و دیسپاچینگ ملی تولید با تمام ظرفیت رو به همه ابلاغ کرده بوده که یکی از نیروگاه ها به هر دلیلی در اون ظرفیت قرار نگرفته بود، می گفت که نیم ساعت بعد نیروهای امنیتی با هلیکوپتر به نیروگاه مراجه کرده و تمام مسئولین مروبط رو با خود می برند !
یعنی این چندن مساله جدی و خطر ناکه واقعا :/
+ باید بیشتر از آزمایشگاه های خودمون خارج بشیم و عجایب دنیای صنعت رو ببینیم، تجربه لذت بخشی خواهد بود.
اون موقه ها ، دوربین ها فیلم می خوردن ، فیلم ها رنگی و سیاه و سفید داشت ، نهایت هم حلقه 36 تایی بود !
یعنی آخر تکنولوژی بحساب می اومد ، تازه یاد گرفته بودم و سیاه و سفید ها رو خودم ظاهر می کردم ولی خوب رنگی ها ، خیلی تکنولوژی میخواست می دادیم عکاسی ، در واقع عکسی یکی از هنر های تجملی به حساب می اومد و هرکسی دوربین داشت آخر لاکشری (فکر کنم لاکچری تلفظ اشتباه است لاکچری یعنی قفل گیلاس خخخخ) بودن و خلاصه خیلی حساس رو عکس گرفتن بودن ! اصلا یه وضعی ، تازه بعد که فیلم تمام میشد و جمعش میکردی برای چاپ ، دل تو دلت نبود که نشوخته باشه ، آیا عکس چشکلی شده و هزار امید و آروز ولی خوبیش این بود که عکسا رو چاپ میکردی آلبوم می خردی ، میذاشتی تو آلبوم و کلا خاطره ای می شد اصیل .
بعدش عکس گرفتن که همینجوری رو هوا نبود ، در آوردن دوربین نیاز به مناسبتی سفری ، دورهمی چیزی داشت ، همینجوری نبود که هروقت عشق کردی چهار تا عکس بگیری که. اون موقه ها که حس و حال و عکاسی رو داشتم و به ذوق چاپ عکس تو تاریکخونه (حمام خانه خخخ) راه می افتادم تو خیابون ها ، از چیزی که عکس نمی گرفتم ، آیا چه شود ، با چه صحنه ای مواجه شوم ، نور و زاویه و کادر و همه اوکی باشد تا یک عکس بگیرم. شاید روز هایی که برای عکاسی بیرون میرفتم چیزی حدود 20 کیلومتر پیاده روی می کردم و در اخر تنها یک یا دو نهایت 3 عکس انداخته بودم.
تکنولوژی تکانی به خود داد و دوربین دیجیتال تمام رنگی 12 مگاپیکسل به بالا را پس انداخت ! ، باز چندان بد نبود بعد دوباره تکانی به خود داد و گوشی هوشمند دوربین دار و اینستاگرام را پس انداخت ! ، بعد از ان فکر میکنم دنیا اینطور شده که باید مدام تکرار کنم "ما هیچ ، ما نگاه".
میریم پارک ، واستا چهار تا عکس بگیریم ، میریم طبیعت ، بذار چند تا عکس بگیریم با هم ، کافه ، رستوران و حتی در مکان خای خاک بر سری هم ؛ عایا درسته ؟
معمولا عکس نمی گیرم و نگاه میکنم ،اثرات همان سخت گیری های دوران گذشته است ، چقدر جالبه ، این همه عکس می گیریم! ، این همه از لذت تماشای طبیعت و لحظه های تکرار نشدنی خودمان رو محروم میکنیم برای عکسی که هیچوقت چاپش نمیکنیم ، هیچوقت یک خاطر درست حسابی نمیشود ، نهایت و آخر عمر عکسمان آن است که در شبکه های اجتماعی به اشتراکش بگذاریم چند تا لایک دریافت کنیم.
خوب که چی ، لحظه تماشای منظره و نم هوا و صدای شر شر آب را اصلا نفهمیدیم که عکسی را بگیریم و آن را روز بعد پاک کنیم ؟
+ پیشنهاد میکنم بیشتر در لحظه زندگی کنید تا در خاطرات گذشته !
+ پیشنهاد میکنم اپلیکیشنی بنوبسید که اجازه ثبت 24 عکس در روز را ندهد.
15:45 ، اعلام ساعت نیست ، معدل فارغ از تحصیلی ام هست ، به خوبی نشون میده که اصلا طرفدار درس و دانشگاه نبودم؛ همیشه متنفر بودم از کنکور ! این که بخوای توانایی های خودت رو با جواب دادن به سوالات دیگران تازه به صورت تستی ثابت کنی ، واقعا مسخره و دور از ذهنه ؛ کاملا مشخصه که سیستم رو فقط برای راحتی خودشون چیدن نه پیدا کردن لایق ترین ها !
بگذریم ، بعد از برنده شدن توی جشنواره خارزمی دانش آموزی ، مستقیم رفتیم دانشگاه ، درست مثل ثبت نام از راهنمایی به دبیرستان می مونست ، نه استرسی نه کنکوری نه انتخابی ! هرچی دوست داری همون اتفاق می افته ، به نظرم این منصفانه تره ؛ اصلا روال باید اینطوری باشه.
ترم یک : مثل دانش آموزهای اول ابتدایی که خیلی سعی میکنه اتو کشیده و مرتب و وقت شناس باشه ، تک تک کلاس ها رو شرکت کردم ؛ بی هیچ حاشیه ای ، درس ها برام تکراری بود ، قبلا همه رو بلد بودم ، از خودم می پرسیدم خوب این چیزای ابتدایی چیه درس میدند ، خوب اینا رو توی دبیرستان خوندیم که ، میگفتن برای یاد اوری هست و همه توی یک سطح نیستن و قضیه و ماجرا ؛ دیگه با محیط دانشگاه آشنا شده بودم ، غذاخوری کجاست ، کتابخونه کجاست ، کجا اینترنت رو میشه پیدا کرد ، و متنفر بودم که، اینترنت سهمیه ای بود.
خوابگاه پر شده بود و جا نداشت ، سوییت گرفتم ، تنهایی ، از همراه و هم اتاقی خوشم نمی اومد، می شد هزینه ها کمتر بشه ولی خوب راحتی آدم مهم تره از پوله ، پول در میاد که آدم رفاه داشته باشه دیگه !
بعد از امتحانات با این که نمره عالی نداشتم ولی همه به چشم یه همه چیز بلد بهم نگاه می کردند ، مدیر گروه و اساتید می شناختندم و زمینه برای آینده فراهم بود.
ترم دوم : استاید رو میشناختم ، بیشتر کلاس ها رو می پیچوندم ، توی کتابخونه به مطالعه می پرداختم ، بیشتر می رفتم کافی نت دانشگاه و اینترنت میگشتم و وبلاگ می نوشتم ! ، تقریبا 50 درصد کلاس ها رو نرفتم ، و 60 درصد ار بچه های هم سالی رو نمی شناختم ! ، آخر ترم جزوه ها رو کپی گرفتم از بچه ها ؛ اینقدر بد خط و در هم برهم بود که هیچی نمی شد فهمید از توشون ! رفرنس های معرفی شده رو از کتابخونه گرفتم و از اونا خوندم ، فرصت نشد همه رو بخونم ، نمره هام بد نشد ، خیلی هم خوب نشد
ترم سوم: توی دانشگاه کار دانشجویی گرفتم ، کلاس ها رو هیچ کدوم رو نرفتم اصلا ،هر استادی هم که اصرار داشت ، شرکت می کردم اینقدر سوال پیچش میکردم که خودش میگفت تو دیگه نمیخواد بیای سر کلاس
اکانتینگ اینترنت رو هک کردم ، از انتهای لیست یوزر و پسورد ها استفاده میکردم :) ، کتاب میخوندم ، خیلی زیاد ! به صورتی که توی یک ماه چیزی حدود 150 تا کتاب خونده بودم و از طرف کتابخونه بهم جایزه دادن خخخ یه کتاب آناتومی بدن رنگی :| اون موقع حدود 200 تومن پولش بود :/ (رشتم مهندسی هست ولی خوب مطالعه که کاری به رشته نداره ، ای کاش پولشو میدادن ، چند سال بعد دادمش دختر خاله که پزشکی می خوند.) ، جمعه ها هم می اومد دانشگاه ، کتابخونه و اینترنت می رفتم ! حوصله غذا درست کردن نداشتم ، غذا رو سلف دانشگاه می خوردم. تقریبا شکل این عارف های هندی شده بودم ، فقط نهار میخوردم ، نه صبحانه نه شام ! دیگه از بدی های خونه دانشجویی مساله غذاست که همیشه روی مخه !
دیگه جزوه از کسی نگرفتم ، رفرنس ها رو خوندم ! امتحانا بد نشد ؛ حتی تقلب هم رسوندم خخخخخخ
ترم چهارم: کلاس نرفتن که به قوت خودش باقی بود ، تحت تاثیر کتاب های هدایت و کافکا و یه نویسنده ژاپنی بود اسمش یادم نیست ، خیلی درگیر انسان و فضا و ماده و معنویات و خزعبلات و شده بودم ، احساس می کردم که اگه آدم به خودش سختی بده ، به معنویاتش اضافه تر میشه ، هر دو روز یا سه روز یک وعده غذا میخوردم ، نمی دونم چرا فکر میکردم ریاضت یعنی غذا نخوردن خخخخ ، با هیچ کسی ارتباط نداشتم و هیچ دوستی نداشتم جز همکار های توی دانشگاه و البته کتابدار کتابخونه ، که حتی یک بار دعوتم کرد رفتم خونشون ، برای شام :) ، یادم می آد خیلی لاغر شده بودم ؛ چیزی حدود 35 کیلو .
یکی از هم کلاسی های ترم یک ، ردم رو زده بود و توی کتابخونه پیدام کردم ، گفت که از درسا چیزی نمی فهمه و ازم خواهش کرد که باهاش کار کنم ، خوب تنها معذوریتم این بود که از جنس مخالف بود ، ولی خوب فکر کردم یکم تکامل اجتماعی پیدا میکنم ، قبول کردم ، تا دو روز توی همون سالن مطالعه با هم درس می خوندیم ، روز سوم پیشنهاد داد خارج از دانشگاه همون ببینیم و قدم بزنیم ، مثل اسب وحشی رم کردم بهش جفتک زدم و فرار کردم ، باور نمی کنید ولی واقعا ترسیده بودم ، از چی نمی دونم ، الان به رفتار خودم می خندم ! یک امل جامعه گریزی برای خودم بودم .
فهمیدن اکانتا هک شده ، ولی نفهمیدن کی هک کرده ، شانس آوردم ، امتحانا کماف سابق.
ترم پنجم : ناراحتی معده گرفته بودم ، مدیر گروه قصد ادامه تحصیل داشت ، پروژش رو با هم قرار شد کار کنیم خخخ ، تقریبا ادبیات داستانی جهان رو تمام کرده بودم ، فقط آثار مطرح رو البته ، قرار شد منو بعنوان صاحب نظر برای خرید کتاب برای دانشگاه ببرن نمایشگاه کتاب ، کل روال اداری دانشگاه رو میشناختم بوایطه کار دانشجویی ، از سر لج سیستم اموزش رو هک کردم ، دو تا 20 جانانه برای خودم رد کردم :)
به درجه ای از خلوص رسیده بودم که سر جلسه امتحان ، فکر کردم استاد درس ناظر جلسه هست و بهش گفتم با استاد کار دارم :| ، بهم گفت شما رو سر کلاس ندیدم ، فکر کنم اشتباه اومدید :/ ، گفتم نه من یک آشنا هستم خخخ ، با مدیر گروه هماهنگ کردم ، لبخندی زد و گفت هرچی تو برگه گرفتی رو برات منظور می کنم ، گفتم توقع بیشتری ندارم.
نوشتن شعر و داستان رو شروع کرده بودم ، کلاس های شعرخوانی شرکت می کردم ، دریافتم زیاد خوب نیستم ، ادامش ندادم
باقی ترم ها هم همه به کتاب خواندن ، پیچوندن کلاس ها ، هک رمز های مختلف ، خوردن و آشامیدن گذشت.
با خودم فکر میکنم ، چه ارزشی داشت دانشگاه رفتنم ، نه این که بد بوده باشه ، ولی تمام اون چیزی رو که آدما توی دانشگاه یاد میگیرن خیلی کاملترش رو با کتاب خودندن به دست می آرن ، چه لزومی داره که کلی وقت و هزینه کنن برای چیزی که فقط با اشتراک یک کتابخونه می تونن داشته باشن ؟
برای همین هم هست که هیچ علاقه ای به ادامه تحصیل ندارم ، هیچ کجا مدرکم رو ارائه ندادم برای کار !
+ خوشحال میشم تجربیات خودتون رو در مورد درس و دانشگاه بنویسید :)
+ وقتی که بلاگر ها دانشگاه می رفتند:
آقاگل : وقتی که آقاگل دانشگاه میرفت
میشه گفت که از جماعت فیلم زیاد بینندگانم ! ، بصورت میانگین هفته ای یک فیلم می بینم ، از طرفی اصلا طرفدار سریال نیستم. افرادی که با من هم درد هستن همیشه دغدغه ، پیدا کردن لینک فیلم ، دانلود فیلم و در اخر دسته بندی و آرشیو کردن ؛ فضای ذخیره سازی برای فیلم رو دارن. خوب یکی دو سالی هست که از Kodi استفاده می کنم و از بابت آرشیو و دسته بندی فیلم ها نگرانی ندارم ، خودش به صورت اوتوماتیک موضوع و خلاصه داستان و تریلر و کاور و ... تمام موارد مربوطه در خصوص یک فیلم رو دانلود دسته بندی میکنه ، چند وقتیه که میخوام یه مطلب درموردش بنویسم ولی خوب فرصت نشده ، بگذریم ، برای دانلود فیلم هم مشکلی ندارم ، از اینترنت فیبر نوری استفاده میکنم و سرعت بالاست و شب ها هم 99 درصد ترافیک مصرفی رایگان هست.
اصلی ترین دغدغه من پیدا کردن لینک دانلود فیلم و محل ذخیره سازی فیلم هست ، معمولا فیلم ها رو با کیفیت 1080 دانلود میکنم و حجم زیادی دارن ، مثلا حجم فیلم آواتار که سه بعدی هم هست حدود 18 گیگه ! خوب هارد من یک ترابایته و با 200 تا فیلم پر شده :|
برای دانلود فیلم جدید باید فیلم های قبلی رو پاک کنم ، این طور شده که مدتی است فیلم دانلود نکردم ، اما راه حل مناسب با تکنولوژی خودش وارد میشه ، و اونم فیلم دیدن بصورت آنلاین است ، در هر موقع از شبانه روز بدون صرف حجم اینترنت :) ، اما چطور ؟!
خیلی پیچیده نیست ، جدیدا تلویزیون های اینترنتی فعالیت خودشون رو توی ایران شروع کردند ، مثل تلویزیون اینترنتی آیو ، یا فیلیمو و یا .... ، خوبی این تلویزیون های اینترنتی اینه که با یک سری شرکت های ارائه دهنده اینترنت قرارداد دارند و اگر شما مشتری شرکت مذکور باشید ، برای تماشای فیلم ها حجم شما مصرف نمیشه !
متاسفانه شرکت مخابرات که من ازش اینترنت تهیه کردم با هیچ کدوم طرف قرارداد نیست ، ولی در عوض همراه اول با هر دو شرکت آیو و فیلیمو طرف قرارداده ، کاری که باید بکنم اینه که یه دانگل 4G تهیه کنم و از اینترنت همراه اول یا ایرانسل به تماشای فیلم بشینم ! ، قبلش باید دانگل رو به یه طریقی توی شبکه به اشتراک بذارم که من این کارو با استفاده از برد زربری پای و OpenWRT انجام دادم.
خوب مشخصه من دانگل 3G داشتم و 4G در دسترسم نبود برای همین با 3G تست رو ادامه دادم.
مشکل دیگه اینه که من نمیخوام موقع تماشای فیلم ، اینترنت پر سرعت فیبر نوریم رو قطع کنم ، پس باید بیام به مودم بگم بسته های داده ای که میخوان به سایت فیلیمو یا آیو برن رو از طریق اینترنت ایرانسل ارسال کنه و باقیه ترافیک رو از طریق اینترنت خودم. برای این کار نیازه که رنج آیپی های سایت فیلمو رو داشته باشم که به مودم بگم تمام بسته های مربوط به اون آیپی رو از طریق اینترنت ایرانسل ارسال کنه !
خوب پیدا کردن آیپی های مورد نظر کار زیاد سختی نبود.
با اضافه کردن آیپی های مورد نظر توی قسمت Route مودم کار تمام میشه .
خوب دیگه کار تمام شد و از الان به بعد میشه فیلم بدون مصرف ترافیک اینترنت تماشا کرد.
پی نوشت : سرعت 3G پایین است و کیفیت فیلم اصلا مناسب نیست ، امیداورم که با TD-LTE یا 4G سرعت بیشتر باشه و کیفیت برای تماشا روی تلویزیون مناسب باشه.
پی نوشت دو : کل سریال شهرزاد و عاشقانه و .... به صورت رایگان با این سرویس در دسترس است و نیاز به خرید نسخه های آن نیست خخخخخ حیف که سریال نمی بینم جالبه گیم آو ترونز هم هست :|
خوب همیشه به خوبی چند سال اخیر نبوده ، نه مزاحمی نه تماسی ! اصولا از برقراری ارتباط فرار میکنم ، معمولا عصبی میشم وقتی گوشیم زنگ میخوره ، قبلا بهتر بودم و برام قابل تحمل تر بود ولی جدیدا ، با هر بار زنگ خوردن گوشی آرزو میکنم ای کاش گوشی همراه نمی داشتم :|
از ارتباط متنی استقبال بهتری میکنم ، برای همین سعی میکنم متن رد و بدل کنم و بهترین ارتباط متنی رو هم ایمیل می دونم ، حالا تصور کنید منی که اینقدر از زنگ خوردن گوشیم عصبی میشم ، در زمان های دور مثلا دانشگاه یا چند سال بعدش وقتی که مزاحم تلفنی مد بود(البته نمی دونم شاید الانم مد باشه و چون مزاحم ندارم در جریانش نیستم ) ، مزاحم داشتم!
مزاحم ها همیشه آدم های فرهیخته ای نبودند ، گاهی هم بودند و با شنیدن این که دنیال گزینه بهتری بگردند سر به راه می شدند و دیگر مزاحمت ایجاد نمی کردند ، ولی خوب همیشه که آدم ها خود به خود سر براه نمی شوند و گاهی لازم بود با استفاده از ضربه های سریراه کننده سر عقلشون بیارم.
بعد از پیله کردن یکی از مزاحم های محترم و دست بردار نبودنش و حسابی به فکر افتادم که حالشو بگیرم ، یه جوری حالش رو بگیرم که دیگه مزاحمت از کله اش بیفته اون موقه ها گوشی Nokia 5320 داشتم ، هنوز جنازشو دارم البته! این گوشی ما که در زمان خودش سرآمد گوشی هوشمند محصوب میشد از سیستم عامل محبوب Symbian S60 استفاده می کرد !
می شد برای گوشی با زبان جاوا یا SDK موجود برنامه نوشت ، خوب اون موقه زیاد سر در نمی آوردم ، اتفاقی متوجه شدم که میشه با Python هم براشون برنامه نوشت ، پایتون یه زبان برنامه نویسی اسکریپتی هست و نیاز به هیچ وسیله ای جز Notepad ندارید و میشه کدها رو حتی با خود گوشی ایجاد کرد.
اولین اقدام این بود که برنامه ای بنویسم که اگر شماره مزاحم مورد نظر بود ، قبل از بصدا در اومدن گوشی ، تماس رو قبول کنه (اون موقه ها یکی از انواع مزاحت ها میس کال زدن بود) اینطور بود که از اون پس هیج مزاحمی موافق به درج میس کال نشد ، و تمام تماس ها با پخش موزیک پاسخ داده میشد.
ولی باز کافی نبود ، مزاحم مذکور شروع به ارسال پیامک کرده بود و روی مخ میرفت ، وچقدر هم بی شعور تشریف داشت.
برنامه رو ارتقاء دادم ، بخش جدید برنامه قادر به انداختن میس کال به تعداد دلخواه بود و در فاصله زمانی مشخص بود ، مثلا می تونست هزار تا میس کال با فاصله زمانی هر 2 ثانیه رو انجام بده 😈 ! و نکته مهمش این بود که یه هیچ وجه قادر به جواب دادن میس کال نبودید ، برای تستش یک هیجان وصف ناشدنی داشتم.
مزاحم سر براه نشده بود و مجبورم کرد از ایزار موصوف استفاده کنم ، تعداد میس کال رو گذاشتم روی ده هزار و هر 2 ثانیه یک بار. از ساعت 9 بعد از ظهر شروع کردم !
دو ساعت بعد گوشی مزاحم خاموش شد! ، یک ساعت بعد روشن شد و دوباره نیم ساعت بعد دوباره خاموش شد. ساعت 9 صبح پیامک داشتم که "گوشیم هنگ کرد ، حتی نمی تونستم پیامک معذرت خواهی بدم، ببخشید دیگه مزاحم نمیشم!" نه دقیقا همین متن ولی خوب اونطور که بخاطر دارم اینو نوشته بود.
از اون پس هر مزاحمی که جرات میکرد مزاحت ایجاد کنه ، این بلا سرش می اومد و با مزاحم ها مشکلی نداشتم تقریبا تا این که ....
همیشه میگن دست روی دست زیاد هست ، یک مزاحم خلاق پیدا شد! هنوز وقتی به کاری که کرد فکر میکنم خندم میگره و البته از شما چه پنهون کیف میکنم ،نه این که انسان چالش طلبی 😅 هستم بخاطر همین! .
بعد از دوبار حمله اساسی ، تا یک هفته همه چی عادی بود ، تا این گوشیم به تعداد زیاد و از طرف مخاطب های ناشناس زنگ می خورد. تا گوشی رو هم برمیداشتم ، هرکسی اون بر خط بود بی هیچ مقدمه ای شروع می کرد به فحاشی و تهدید و ....
از اونجایی که شماره ها فرق داشتن و آدما هم فرق داشتن آقا و خانوم و پیر و جوون ، خلاصه همه قشری بودند و من رو با انواع فحش های متعارف و غیر متعارف آشنا می کردند.
اصلا نمی فهمیدم چی شده ، چه اتفاقی افتاده ، چرا آخه ؟! ، تا این که بعد از تحمل فحش های فراوان یکی از مخاطب های خانوم رو قانع کردم که ماجرا رو توضیح بده چرا داره بهم فحش میده ؟
گفت که یکی با فلان شماره (شماره آخرین مزاحم) زنگ زده و کلی فحش و بد و بی راه گفته بهش ، حالا اونم زنگ زده تلافی کنه :| ، و مشخص شده اون انسان مزاحم گوشیش رو دایورت کرده رو شماره من :/
بله ، هیچ کاری هم نمیشد کرد ، با اپراتور تماس گرفتم ، گفت شماره ای که دایورت شده فقط باید توسط مالک خط از دایورت خارج بشه ! هیچ توضیحی براشون کارگر نبود !
دو روز بعد گوشیم رو دایورت کردم روایط عمومی اپراتور مذکور. یک هفته بعد سیم کارت مزاحم مروبطه رو تحت پیگرد قرار دادند.
تقریبا از اون موقه تا حالا مزاحم نداشتم و حتی پیامک های تبلیغاتی !
+ با خوندن پست شباهنگ در خصوص اسنپ یاد این ماجرا افتادم.
Super Eyes شدن در ساعت 8:56 صبح!
- الو ، یک آشنا ، الان ما توی شهر هستیم ؛ مهمانپذیر خوب می شناسید
+ اوپس الان کجاید O_o ، مهمان مهمانپذیر چرا ! تشریف بیارید منزل :|
- نه مزاحم نمی شیم !
+ خواهش میکنم ، این چه حرفیه ! ؛
- خوب آدرس خونه رو برام بفرست
+ بله ، حتما :|
خوب این دیگه اسمش سوپرایز نیست ، این یک عملیات Super Eyes کننده است ، چرا که باعت میشه کاری که ده دقیقه است ساعت نتونسته برای باز کردن چشمات انجام بده ، توی یک لحظه انجام بشه ؛ البته سوء تفاهم نشه ، ما انسان مهمان پذیری هستیم ولی خوب آخه حق بدید، برای اقامت توی هتل 5 ستاره هم نیازه که هماهنگی قبلش انجام بدید رو رزرو کنید !
حالا این یک مورد خوب بود ، قبل تر ها مورد داشتیم ، 4 صبح زنگ خونه بصدا در اومده و کاشف بعمل آمده که مهمان گرامی پشت درب منزل است. دیگه این عملیات خدایی فوق سرری بوده که حتی سیستم های خبری بومی و محلی را با وجود تلگرام و تلفن غافل گیر کرده!
نسل نشسته در ساعت 21:14
دو بچه 8 و 10 ساله مهمان عزیز ، سرشون رو فرو کردن تو تبلت های فوق مدرن و دنبال کانکشن وای فای می گردن (سیستم شبکه خانه ما مقداری پیچیده است و پیدا نکردن) ، شروع کردند به نشان دادن قابلیت ها و افتخارات مجازی ، یک آشنا ببین 216 تا بازی دارم ، یک آشنا ببین رکورد فلان جا رو زدم :|
تصوراتم کلا در مورد کودک های عصر جدید عوض شد ، احتمالا واژه نسل نشسته صحیح باشد ، انتظار داشتم ، بزنن ، بترکونن خونه رو ولی تا ساعت 23 کلا از جاشون تکون نخوردند !
و نه در آفرینش از یک گوهرند !
بله حضرت سعدی اگر امروز زنده بود و انسان امروز را می شناخت، شاید این شعر را اینگونه بیان می کرد یا اصلا بیان نمی کرد ، جون آزادی بیان فراوان هست و نیازی به بیان نبود.
ببین زیگموند ، همه چی به غریزه جنسی بر نمیگرده ، مثلا بدیهی ترین مساله روی زمین ، تداوم حیات رو مثال می کنم ، برای تو احتمالا باید خیلی بدیهی باشه که تداوم حیات در گرو همین غریزه جنسی و تولید مثل باشه ، شمایی که محبت دختر به پدر و پسر به مادر رو در همین مساله می دونی و کلی هم مقاله در خصوصش داری و حتی خدا رو هم زاده همین مساله می دونی (توتم و تابو - زیگموند فروید)، قطعا در این مورد که تداوم حیات بسته به غریزه جنسی هست ، حقیقتش از شما چه پنهان دیروز با نیچه همنشین بودم و الان فکر میکنم خیر ، قبل از هرچیزی و هر رکنی ، ادامه حیات مستلزم وجود فیلسوف و فلسفه و فکر است.
خیلی ساده است ، انسان های امروز از بی فلسفگی رنج می برند و هیچ نمی دانند که این کسالت و مرارت را از کجا دارد، هر جنبش فکری منحرف و بی مایه ای، دسته ای از انسان ها رو به خود جذب میکنه و باعث جدل و بحث و جنجال میشود، اگر فلسفه نباشه و انسان ها فکر نکند ، کتاب نخوانند و نداند ، چه در قرن 21 باشند و چه در قرن 18 ، همان هیچند که هستند! بر هم می تازند و می کشند و نسل بشریت را به خطر میاندازند.
انسان 60 سال پیش ، نه قرن ها قبل ، فقط 60 سال پیش ، باغ وحش انسانی درست می کند و انسان معاصر به انسان 60 سال قبل می خندد و تبعیض جنسیتی و ملیتی و ... ایجاد می کند. انسان در 60 سال هیچ پیشرفتی نداشته و تنها لباس های شیک تری می پوشد، حرف های قشنگ می زند و مثل 60 سال پیش یا حتی قبل تر از آن رفتار می کند.
+ عکس دختر افریقایی در باغ وحش انسانی - بلژیک 1958
نیچه ؛ بیا برگریدم ، به قبل از 1900 !
همیشه فکر میکردم که چقدر احمقی ، چرا اینقدر چرت به هم میبافی ، وقتی در «تبارشناسی اخلاق» خواندم که گفتی "برای یک زندگی فیلسوفانه ضروری است شخص فیلسوف از ازدواج و هرچه که کار را به وسوسه های ازدواج بکشاند بیزار باشد." همه این حرف ها را برای این گفتی چون لو آندره آس سالومه ترکت گفت !
- اصلا اینگونه نبوده است ، اصلا کدام فیلسوف بزرگی را می شناسی که ازدواج کرده باشد ؟ نه هراکلیوس ، نه افلاطون ، نه دکارت نه کانت نه شوپنهاور هیچکدام ازدواج نکرده اند.
نیچه ، خوب میدانی که داری فرار می کنی، چه کسی بود که وقتی سالومه را دید گفت «ما از کدامین ستاره فرو افتادیم تا اینجا همدیگر را ملاقات کنیم ؟» یا بهتر بگویم برگرد و کتاب «اینک انسان» خودت را بخوان ، فکر کرده ای من احمقم !، یا اصلا سقراط مگر فیلسوف نبود ، مگر ازدواج نکرد ؟
- آنچه شما عشق می نامید ، دیوانگی هایی است کوتاه وزناشویی هم حماقتی است دراز ، که پایان دیوانگی های کوتاه است ، ازدواج سقراط نیز است سر مسخره بازی بوده
نیچه تو دیوانه شده ای ، خود نمی دانی چه می گویی ، بحثی ندارم! ، خود خوب می دانی که چگونه دیوانه زنی شدی که هیچ وقت کاملا به دستش نیاوردی! زن ها به راحتی فیلسوف و شاعر می سازند ، شما مردها جز ویرانه چی می سازید ؟
یخ کرد ، شیر با شکر ؟
- هیچ ، تلخ مینوشم حقایق را ! تو نیز خوب میدانی که واقعیت آن چیزی که می گویی نیست !
کاش بود.