نمیدانم که رد نگاهت در کدام افق محو شده بود ، و لب هایت همچنان آن تلخ لبخند دوست داشتی را داشتند. دوست دارم که زمان همچنان ایستاده بماند ، همچنان آن گوی بلورین نگاهت ، سرشار از شادی بماند ! نفس هایم را به سختی نگه میدارم ، نکند پاره شود بند بغضم ، نکند مکدر شود خاطرت !
+ حالت خوب است ؟
- خوبم ، اما میدانی غمگینم ، بسیار غمگینم مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست
و تو خوب می فهمی چقدر دردناک است که خوب باشی اما نفس هایت به شماره افتاده باشد.
تو هم بگذر از رفیقی که موقع غمت کنارت نبود.. با اینکه همیشه کنارش بودی!!!