۱۰
اسفند
نمیدانم که رد نگاهت در کدام افق محو شده بود ، و لب هایت همچنان آن تلخ لبخند دوست داشتی را داشتند. دوست دارم که زمان همچنان ایستاده بماند ، همچنان آن گوی بلورین نگاهت ، سرشار از شادی بماند ! نفس هایم را به سختی نگه میدارم ، نکند پاره شود بند بغضم ، نکند مکدر شود خاطرت !
+ حالت خوب است ؟
- خوبم ، اما میدانی غمگینم ، بسیار غمگینم مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست
و تو خوب می فهمی چقدر دردناک است که خوب باشی اما نفس هایت به شماره افتاده باشد.