پسر غرق در فیسبوک ، پست می گذارد : "خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره . ."
پستش توسط مهرداد ، ترنم ، ترانه ، پارسا و الهام لایک خورده و کامنت داشته ، ساعت 6 بعد ازظهر پدر به خانه بر می گردد :
+ کامران بابا ، یه لیوان آب بده دست بابا
- {با صدای نسبتا بلند} اَاَه - این باز اومد خونه ، خودت برو بخور
+ پدر ساکت و خسته به سمت یخچال می رود.
مادر از ساعت 5 که برای نماز بیدار شده ، دیگه نشده بخوابه ، داری کارای خونه رو انجام میده ، تازه از خرید برگشته و شروع میکنه به نظافت خانه
آهو داره با گوشی تو لاین پست میزاره که : " مادر ها فرشته اند ... و سیصد و شصت و پنج روز سال ، روز فرشته هاست؛" ، این پست آهو صدها لایک دریافت می کنید. مادر با جارو وارد اتاق آهو می شود ؛
- {با صدای نسبتا بلند} چند بار گفتم قبل از اینکه بیای تو اتاقم در بزن!!
+ الان تمام میشه آهو جان ، پاشو یه چیزی بردار بخور
- نمیخوام ، صدای اینم خفش کن
مادر با جارو رو خاموش می کنه و از اتاق خارج میشه تا با برای آهو میوه بیاره
به جای اینکه سعی کنیم در دنیای مجازی آدم بهتری باشیم ، سعی کنیم در برخورد با آدم های واقعی زندگیمان مهربان تر باشیم.
یک آشنا