دچار یه تضاد فکری شدم ، عقایدی که یک عمر در گوشم ، نه گوش من همه ما دیکته شده و بی هیچ تفکری فقط قبولشان کرده ایم ، و فکرهایی که درستی این عقاید بعضا واقعا مسخره رو به چالش می کشه ، ترجیح میدم عقیده ای که در خصوص هر مساله دارم ، حداقل فکر شده باشه ، نه توسط دیگری ، بلکه توسط خودم ، بعد مردد میشم ، از کجا معلوم این تفکرات درست باشه ، از کجا معلوم اونچه بر پایه آن نتیجه گیری می کنم کلا اشتباه نباشه ، و همین شک و تردید هاست که خوره مغزم شده اند و در یک جور بلاتکلیفی فکری به سر می برم. بعد از پست قبلی ، دارم فکر می کنم که واقعا هر فکر و ایدئولوژیی میتونه درست باشه (در شرایطی خاص) ، مثل گفته ادیسون که یک ساعت خراب دو بار در طول روز ساعت را درست نشان می دهد!
همه چیز به ظاهر فریبنده می آید ، به یاد پست جولیک می افتم که میگفت واقعیت ورژن ، ورژن است ؛ اگر برای من واقعیت آسمان آبی است و ابری، حتما برای یک اختر شناس واقعیت آسمان تاریک است و پر ستاره ! اما واقعا این واقعیت چیست ، همان چیزی است که می شناسیم ، یا می شناسند یا آن چیزی است که نمی شناسند و نمی شناسیم.
قبل ترها ، خیلی قبل ترها ، روی عقایدم حساس بودم و اجازه هیچ حمله ای و یا مخالفتی را با افکارم و عقایدم نمی دادم ، اما کم کم ، وقتی به این نتیجه رسیدم که هیچ کس کاملا درست نمی گوید و وقتی هیچ کس در خصوص هیچ چیز صد در صد نمی تواند مطمئن باشد ، این تعصب را خشک مغزی محض دریافتم و از آن دست برداشتم. و از آن پس برای داشته هایم فکر کردم نه تکرار خزعبلات ذهنی دیگران.
وقتی که در چشم من خیره می شوی و میگویی "حق ستاندنی است و نه دادنی" ، باید به این واقعیت جهان سومی بخندم که واقعیت آن است که "حق دادنی است نه ستاندنی"
 و تو با چشمان گرد به من خیره شوی و نفهمی که چه می گویم ! باید اضافه کنم که آری واقعیت اینگونه هنرمندانه پنهان شده آنجایی که نه تو بینی و نه من !

+ روی تفکرات دیگران که فقط شنیده اید و پذیرفته اید هیچ تعصبی نداشته باشید که خنده دار ترین کار جهان این است.
+ اگر حق دادنی بود چرا خوردن حق افراد ، گناه است - غیر قانونی است ، و از طرفی شخصی که هیچ اطلاعی از حقوق خود ندارد چگونه میتواند آن را طلب کند ؟ - پس چگونه است که حق ستاندنی است ؟