خسته شدم :|
معمولا نمیگم خسته شدم ولی دیگه واقعا خسته شدم ، طوری که میخوام بگم من دیگه نیستم ! ، روی من دیگه حساب نکنید :/
دلم میخواد یه اسکیت برد بردارم و در افق محو بشم ، وقتی میرسم خونه ، از شدت خستگی خوابم میبره :/ ، ساعت 3 شب بیدارم میکنن ، که آره فلان دستگاه از کار افتاد ، اگه راه نیفته تا 1 ساعت دیگه کل پروژه رو ضرر کردیم ، لامصببببببببببببببببببب با 800 کیلومتر فاصله من چه غلطی بکنم در ساعت 3 شب ، و خدا OTA را آفرید.
خسته شدم ، میخوام برم بلاگ دوستانم رو بخونم ، میخوام برم لب اقیانوس ، پاهامو بکنم تو اقیانوس هند ، دلم میخواد خیره بشم به غروب خورشید پشت اقیانوس ، با گوشی خاموش و یک آشنای فراموش شده ، دلم میخواد برای خود یک آشنا باشم نه برای بقیه.
+ اینقدر مشوش هست مغزم و افکارم که حتی نتونستم جواب کامنت های پست قبلی رو بدم ، کامنت های این پست هم خود تایید شونده هستن.
:|