نظر خاصی نسبت به این نوع جبهه ای که گرفتین ندارم، فقط این متن بنظرم قشنگ اومد، گوش کنید: زن فقیری که خانواده کوچکی داشت، با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. منشی از او پرسید: نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان می برد! . ضمناً یه سوال، مگه شما تو بیان نیستید؟ پس چرا نمیتونم تو صفحه شخصی خودم دنبالتون کنم؟!
۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۰۸
پاسخ:
من جبهه خاصی نگرفتم ، این روزها هوایم ابریست ، گاهی بارانی و گاهی رعد و برق دارد !
ممنون ، داستانک جالبی بود ، قبلا خودنده بودم ولی فراموشش کرده بودم ، متشکر بابت یاد آوری
بله من تو بیان هستم ، نمی دونم چرا ، قائدتا باید بشه :/
مخالفم (: زندگی رو قدرت خودت قویش میکنه حالا یا میتونی به ضد خودت کار کنی یا نفع خودت (:
۴ خرداد ۹۵، ۱۷:۲۹
پاسخ:
نه همیشه اینطور نیست دوست من ، گاهی فقط مجبوری مثل اتوبانی که دوطرفش رو دیوار کشیدن مسیر زندگی رو طی کنی ، نه منظره ای ، نه راه خروجی ف نه دوربرگردونی ، هیچی و هیچی
چقدر با این متن ت ارتباط برقرار کردم.
جانا سخن از زبان ما می گویی :)