Up in The Air نام یک فیلم است با بازی خوب جورج کلونی ، اما قرار نیست که در مورد فیلم حرف بزنم یا ازش تعریف کنم یا نقدش کنم ، مهم نزدیکی داستان فیلم به اتفاقات این روز های من است.
رایان بینگهام (جورج کلونی) مردی است که به خاطر نوع شغلی که دارد مدام و به طور پیوسته در حال مسافرت با هواپیماست ، شغل او ابلاغ خبر اخراج شدن به کارمندان شرکت هایی است که مدیران آنها توانایی اخراج آنها را ندارد، در واقع شباهت اخراج افراد از کار ، موضوع دراماتیک این پست است.
چند وقتی است که به عنوان مشاور تکنولوژیک، در چند شرکت خصوصی به صورت پاره وقت مشغول هستم ، با توجه به رکود شدید بازار کسب و کار و عدم حمایت صحیح از شرکت های دانش بنیان و خصوصی ، خیلی از این شرکت ها در حال ورشکستگی هستند و یا برای ادامه بقاء خود به ناچار دست به تعدیل نیرو می زنند.
شاید سخت ترین کار دنیا ، ناامید کردن افراد باشد ، این که یک نفر با هزار امید و آروز و برنامه ریزی سال جدید را شروع کرده ، مجبور باشید تمام این امید ها و آرزو ها را نقش بر آب کنید. سخت ترین کاری که تا به حال انجام داده ام این کار بوده است. هیچ غرض و خصومتی در کار نیست ، فقط برای حفظ حیات عده ای ، مجبورید عده ای را قربانی کنید. مخصوصا وقتی بخواهید این خبر را به افرادی بدهید که می دونید واقعا به این کار نیاز دارند.
با یه جمله ساده و نفرت انگیز تمام میشه "دیگر موقعیت شغلی شما در شرکت وجود ندارد".
و در مقابل نگاه ها ،اخم ها ، سرزنش ها ، و جملاتی مثل
- چرا من ؟!
- آیا کار اشتباهی کرده ام ؟!
-من واقعا به این کار نیاز دارم ، حاضرم بیشتر و سخت تر کار کنم
-احساس میکنم از طرف خانواده ترد شده ام
کاملا بی دفاع هستید، از ته دل دوست داشتید می تونستید کاری کنید.
دو ماهه که به خاطر این اتفاق تو زندگیم واقعا داره بهم سخت می گذره ....