تعجب چرا خب :)) برا خوندن اینجا گفتم. یه مدت بود اصن هیچ جا رو درست حسابی نمیخوندم. همین الانم نزدیک 80 تا وب نخونده مونده :دی هوووم میفهمم،من یک عقده داشتم همیشه ک همه چیز رو بدونم. :)) و خیلی اذیت میشدم اون موقع و احساس سرگردونی داشتم... ولی خب بعد دیدم لازم نیس همهچی رو ادما بدونن... اتفاقا یه اهنگ درین باب دارم ک قدیما اینجور موقعا خیلی گوش میدادم. میگه ک :i would like to show cut open my skull look into my head ولی خب بیشتر شاید اعصاب خرد کن باشه ب خاطر اهنگش پس لینک نذارم بهتره. هرچن میخواستمم نمیتونستم چون با گوشیم :))
۶ دی ۹۴، ۱۷:۵۲
پاسخ:
هیی - خدا صبرت بده ، من از صبح که نبودم الان 30 تا وب نخونده دارم :/
منم خیلی اشتیاق به یادگیری دارم ولی اجبار نمیکنم خودم رو که همه چیز رو باید بودنم
دلم تنگ شده بود برا اینجا :)))) برا من اخریش پریشب بود هروقت اینجور میشم تصویری از خودم تو ذهنم میاد ک هیچکی پیشم نیست و سرم رو تو دستام گرفتم و فشار میدم بلکم ی چیزی از توش دربیاد ک بتونم جواب سوالمو بفهمم :)) ولی خب اکثرا همچین اتفاقی ک برام میوفته بعدش نتیجه های خوبی داره با اینکه اون موقع بده. مثلا نتیجه ی پریشب چیز نسبتا خوبی بود میشه گف. میدونید چرا؟ چون باعث میشه ب زوایای خاص ی موضوع ک فکرم رو مشغول کرده فک کنم تا راه حل بیابم، اولش مخم میترکه ولی بعدش ک اروم تر میشم کم کم میتونم بهتر تحلیل کنم و نشونه هایی هم بر من اشکار میشه و مثلا با یه متن ک اون موقع میخونمم یه ذره از ابهامم روشن میشه، حالا این که چطور ب هم مرتبط میشن رو نمیدونم ولی معمولا میخورم ب همچین چیزایی بعد این موضوع و خلاصه وضع بهتر میشه :)) البته قدیما خیلی کند صورت میگرفت این روند و شاید ب چند ماهم میکشید ولی الان نهایت طول کشیدنش دو سه روزه دیگه :دی
۶ دی ۹۴، ۰۸:۰۱
پاسخ:
خیلی لطف داری شما !!!
خوبه که این حالت بعد از تمام شدن به جای خوبی ختم میشه ، آدم امیدوار میشه ، گاهی مسائلی هست که هرچه بیشتر به اونا فکر میکنی بیشتر گیج میشی ، حتی تو خوابم بهشون فکر میکنی و باز هیچی انگار برای فهمیدنش آگاهیی لازم داری که الان نمی دونی ، حس میکنی یه جای این پازل کامل نیست و اون هم کم دانشی خودت هست !
گاهی با خودم فکر میکنم باز کنم این جمجمه رو هر آنچه خاکستری رنگ هست رو ازش بکشم بیرون !! :))
حتی حوصله فکر کردن هم ندارم