دیروز سفر بودم و بر خلاف میلم موفق به ارسال پست نشدم !
دیروز خیلی خسته کننده و دوست نداشتنی بود !! همیشه از شهر های شلوغ متنفرم !!
بگذریم ؛
امروز داشتم تاریخ رو نگاه می کردم ، متوجه شدم چه روز جالبی هست امروز ، خودتون دقت کنید ؛ 94/9/4 بله دیگه واقعا تاریخ امروز که جالبه!!
تو بلاگ اعترافات یک درخت نوشته من روی ابرها میخوابم، اگر تو باشی.. نوشته خیلی قشنگی داره که واقعا من رو به حس حال گذشته برد ،
آذر برام پره از خاطره های خوب ؛ خاطره های شاد و شیرین ، روزاهایی که آرام تو پارک قدم میزدم میان برگ های زرد درختان ، تو این روزاها که هوا سرد شده مردم کمتر پارک می آن و پارک یه جور خاصی ساکه و به جز صدای کلاغ ها که واقعا خوب با این حجم از زیبایی ترکیب میشه شنیده نمی شه!! یه حس خیلی خوبی به آدم می ده
با این فکرا تو خودم غرق می شم و آروز میکنم ای کاش بر میگشتم به آذر هفت سال پیش ، وقتی که اولین لبخند رو از تن سرد پارک چیدم !!!
لبخندی داغ که لحظه های زندگی رو برام شیرین کرد.
+ این نقاشی از afremov منو یاد هفت سال پیش مینداره