مجال خواب...

مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال

درِ سرای نشاید بر آشنایان بست

سعدی

سنگینی نگاه

در کل عالم کائنات

      بدتر از ناخوشی احوال

          نگاه ترحم انگیز مردم شهر است.

یک آشنا

+ شاید به اندازه من هیچکس این مهم را نفهمد.

کلاغی که رفت

من از نگاه کلاغی که رفت 

           فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است

سید مهدی موسوی

تن های خالی بی دل خوش

بین تن های خالی از دل خوش، هی خودت را بگیر در آغوش

دزدکی باخودت برو بیرون "و به تنهاییت خیانت کن"

امید صباغ نو

آنچه هستید

آنچه هستید را دوست بدارید

نه

آنچه دیگران می خواهند.

یک آشنا

چسب زخم

پشت چراغ قرمز

پسرکی با چشمان معصوم  و دستانی کوچک گفت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا  ، صد تومن  ،

آهی کشیدم و با خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت  را هم که بخرم ،

نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو ...

حسین_پناهى 

خیال تو

به هر کجا که نشینم کمال بی ادبی است 

که ایستاده خیال تو در مقابل من

یک آشنا

مومن عشق

مومنم کردی به عشق و جازدی ،

تکلیف چیست؟!

بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

جواد_منفرد 

مسیر زندگی

گاهی این ما نیستیم که مسیر زندگیمان را مشخص می کنیم

این زندگی است که مسیر حرکت ما را مشخص می کند

یک آشنا

میخانه

یک نعره ی مستانه ز جایی نشنیدیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد

مجمر_اصفهانی