فکر میکنم سال 82 یا 83 بود ، هوا سرد بود ، دی ماه بود ، خبرش همه رو توی شوک فرو برده بود ، کسی باور نمی کرد چنین فاجعه ای اتفاق افتاده باشه !
همه می خواستن کمک کنن هر کسی به طریقی ، اون سالها توی جمعیت هلال احمر فعال بودم و داوطلب کمک شدم ، حدود 100 نفر بودیم که حرکت کردیم ، هوا سرد بود و شب های کویر بدتر ، سردتر ، وقتی رسیدیم دم غروب بود ، اولین واکنش ما خیره شدن به تل خاک بود و نا خوداگاه اشک ریختن !
دیدن آدم هایی که مات و مبهوت ساعت ها کنار پیکر عزیزی نشسته بودند یا کنار خرابه ای ایستاده بودند با هزار امید ، نا امید منتظر امداد و نجات بودند بسیار درد آور بود. امکانات از دارو تا غذا تا پتو و ... همه چیز کم بود ، حتی آب. درد آور تر از همه کودکان بودند ، کودکانی که هم پدر و هم مادر را از دست داده بودند ، به هیچ زبانی نمی شود توصیف کرد حجم درد و سرگردانی آن روز ها را !
اما با این همه زلزله مهربان تر بود ، از حیوانات درنده ای که انسانیت را آنجا سلاخی می کردند ! حیواناتی که ویرانه ها را زیر و رو می کردند تا بدرند تن نیمه جان انسانیت را !
طلاهایی که از جسد مرده ها دزدیده شد ، دارو و کمک هایی که هیچوقت به مقصد نرسید و ....
این بار 1396 ، باز هوا سرد است و باز زلزله مهربان تر است !
و تو چه می دانی که چه دردیســـــــــت ، وقتی که مادری بر پیکر کودکش لالایی می خواند.
+ دیگر طاقت این همه رنج و درد را ندارم ، اخبار را دنیال نمی کنم! ولی بدانید هر کسی قابل اعتماد نیست برای کمک کردن
+ مگر این سال ها سال های جنگ است ، که انبار های هلال احمر و وزارت کشور خالی است و برای انجام وظیفه دست گدایی به سمت ملت دراز می کنند ؟
+ مگر 1 درصد از تعرفه گمرکی کشور به حساب هلال احمر واریز نمی شود که حتی برای تامین اقلام ضروری اینگونه درمانده است ؟
+ زلزله فقط در شهر های بزرگ نیامده روستا ها بیشتر آسیب دیده اند آنها را فراموش نکنید :(
+ و هزاران درد دیگر که در درونم خفته اند.