۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

ذوق مردگی!


منظورم ذوق مرگی نیست  ! ، دقیقا ذوق مردگی است ، این که ذوق خودم رو از دست دادم ، هر اتفاقی خیلی طبیعی به نظرم میآد و ذوق چیزی رو ندارم ! 
چه مرگم شده ، انگار کل آینده قابل پیشبینی شده باشه ، و هیچ رخنه ای از غافل گیری توش احساس نکنم ، یعنی تا این حد هیچی نمیتونه غافلگیرم کنه :(
و این بده ، اصلا خوب نیست ، وقتی شنیدم سریال هلمز فصل 4 اومده ، همین حس رو داشتم خیلی طبیعی ، با تمام شدن فصل ، هنوز قسمت یک رو هم ندیدم (خیلی هلمز رو دوست داشتم ، الان نمیدونم واقعا دوستش دارم یا ....). وقتی کارت مترو رو هک کردم و از صحت هکم صد درصد مطمئن شدم ، باز هیچ حس خارق العاده ای نداشتم ، یا این که قراره فردا برم مسافرت کیش ، جایی که تاحالا نرفتم ، باز هیچ حسی ندارم ؛ دیشب خیلی عادی بی هیچ هیجانی خوابیدم (معمولا دو سه شب قبل از مسافرت خوابم نمیبرد) اگر کنسل هم بشه ، هیچ ناراحت نمیشم انگار ! 
یا وقتی تصویر SSTV رو از ایستگاه بین المللی فضایی دریافت کردم باز ... ، انگار نه انگار 

دوق مردگی ، اینه که هیچی برات غافل گیر کننده نیست !
این جور زندگی رو دوست ندارم 
۹۵/۱۰/۲۹ ۱۸ نظر ۱۰
یک آشنا

The Professional

 
نمیدونم فیلم The Professional رو تماشا کردید یا نه، اگر نه ، که حتما ببینید ، این فیلم روایت متفاوتی است از یک آدمکش حرفه ای که نقشش رو ژان رنو بازی می کنه. این پست راجب این فیلم نیست ، فقط وجه مشترکی با این فیلم دارد ، و آن این که منم خودم را یکی مثل لئون می بینم ، البته نه با سلاح گرم ، بلکه با کوله پشتی ، آره با یه کوله پشتی !
وقتی کوله رو میندازم روی دوشم ، و فراموش میکنم که کوله دارم ، هی اتفاق هست و اتفاق که پشت سر هم می افته ، حالا کاری ندارم به اون آقایی که قصد داشت از سمت چپ سبقت بگیره و ویترین یه مغازه نظرم رو جلب کرد ، یکباره پیچیدم که برم سمت ویترین ، کوله به اون آقا برخورد کرد و نزدیک بود پخش زمین بشه ، پریروزا بدترین اتفاق ممکن افتاد.
منتفرم از این مغازه های سوپرمارکت یا هر کوفت دیگه ای که اینقدر جنس چیدن تو مغازه که برای رفت و آمد یه راهرو باریک میمونه ، خوب با یه کوله پشتی که نمیشه دور زد برگشت و.... ، و وای به روزی که فراموش کرده باشی کوله پشتی هم داری ! 
خریدم تمام شده بود ، دور زدم که برگردم و از مغازه خارج بشم ، بعد نگو یه آقایی بغل من ایستاده بوده ، کوله به شدت باهاش برخورد کرد و تعادلش رو از دست داد ، برای این که نیفته ، دست انداخت و طبقه رو گرفت ، دستش لیز خورد و افتاد زمین ، این شوکی که به طبقه وارد کرد بود ، باعث شد ، قوطی های رب بریزن ، کجا ! ، روی سر اون بدبخت کوله خورده (کسی که با کوله بهش حمله شده): ، خدا رو شکر زنده موند ، خدا رو شکر قوطی های نیم کیلویی بودن ، جز مقداری کوفتگی طور دیگه ای نشد :|
حالا نمیدونم اون بدشانس بود یا من ، و این است که قبل از ورود به مغازه ای دیگر ، کوله ام رو در دست میگیرم .
 
+ بد نیست حالا که حرف The Professional شد ، یه قطعه خاطره انگیز رو هم ازش بذارم (23 ثانیه اولش رو صبر کنید بعد خواهید دید که....)
 
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 19 ثانیه 
۹۵/۱۰/۲۲ ۱۸ نظر ۸
یک آشنا

عذاب وجدان

آیا برای استراحت از ۲۱:۰۰ باید عذاب وجدان داشت؟
چرا باید عذاب وجدان داشته باشم که تا ۲۲:۰۰ کار نکردم!
چرا اینقدر شرطی شدم تو زندگی، چیزی باید تغییر کند!
یا زندگی یا من
۹۵/۱۰/۱۸ ۱۳ نظر ۷
یک آشنا

خیلی هم خارجی نباشید

برای توضیح بیشتر بهتره اول نظرتون رو به هنرنمایی یک آشنا جلب کنم :)



اول این که اون کاسه استیل که توش خیارشور هست توی عکس دوم رو خودتون فتوشاپ کنید ، فوتوشاپ ما خرابه خخخ

وقتی دوستان عزیز تشریف آوردن برای شما ، اولین جمله ای که گفته شد ، "شام همینه!" ، خوب معملومه که خیلی خجالت زده شدیم ، والا خارجیا همین هم زیاده براشون ، خوب چرا به حجمش نگاه می کنید به کاری که دریافت می کنید چشم بدوزید، هرچند فایده نداره ، اینجا حجم مهم تره ! ، پس بهتون توصیه می کنم خارجی بازی در نیارید از خودتون که نخواید اخرش خجالت زده باشید ، والا اینجا ایرانه ، و قرمه سبزی بهترین انتخابه ، شک نکنید.



این کیف جغدی رو توی شب کریسمس دیدم ، دیونه شدم ، نخریدم ! ، حالا هی حسرت میخورم چرا نخریدم ؟! چرا واقعا ، انگیزم چی بود، من که اینقدر خوشم اومده بود ، یعنی دیدن بابانوئل مهم تر بود ؟

۹۵/۱۰/۱۷ ۱۷ نظر ۹
یک آشنا

خولیا


چند وقته سخت مغزم درگیر فکر کردن به یک مساله اجتماعی است ، شاید شخصی ، و با وجود تفکر بسیار در این خصوص هیچ نتیجه ای قابل جمع بندیی به دست نیامده ، در پست قصد دارم افکارم رو بنویسم شاید که نتیجه ای برای آن پیدا کنم ، هیچ قابل باور نیست که مساله ای تا این اندازه نسبی باشد. مساله مذگور بحث خودکشی شرافت مندانه یا به عبارتی اوتانازی است . نمیدونم ترکیب فارسی معادلی که ساختم چقدر تضاد موجود در این بحث رو منتقل میکنه ، خودکشی و شرافت.

بذارید قبل از هرچیزی به توضیح ویکی در خصوص این عبارت بپردازیم : کسانی که در شرایط این نوع از مرگ قرار دارند بیشتر بیماران لاعلاج هستند و یا کسانی‌که از یک بیماری شدید روحی (افسردگی اساسی و...) رنج می‌برند و با رضایت خود، از افرادی مثل پزشکان معالج یا پرستاران یا افراد خانواده خود، بخواهند که به آن‌ها در مردن کمک و یاری کنند.

در واقع می توان گفت شخصی که ادامه زندگی برایش دردناک شده باشد و غیر قابل تحمل و هیچ راه حلی برای کاهش درد و رنجش وجود نداشته باشد ، برای رهایی از این عذاب جسمی و روحی ، از اطرافیان خود درخواست اوتانازی یا هومرگ می کند ، سوال اصلی اینجا مطرح می شود که آیا اجابت کردن این درخواست کار صحیحی است یا نه.

پر واضح است ، فردی که درخواست هومرگ دارد ، خود قادر نخواهد بود که به زندگی پر از درد و رنج خود خاتمه دهد و برای این کار نیاز به کمک اطرافیان دارد. مساله هومرگ از ابعاد مختلفی قابل بررسی است ، دین ، تمام ادیان ابراهیمی معتقدند که درد و رنج باعث تزکیه نفس انسان می شود و انسان باید در مقابل آن به صبر و بردباری بپردازد. بنابراین دین موضع قطعی خود را در این خصوص اعلام داشته است. حالا بماند که خود پاپ ژان پل دوم ، چرا درخواست اتانازی نمود. انسان تا در موقعیتی قرار نگیرد ، هیچ آگاهی از دشوار بودن آن ندارد.

با مشخص شدن موضع دیدن ، موضع تمام دولت های دینی مشخص می شود ، اما در دولت های غیر دینی ، بحث اتانازی میتواند یه مساله قانونی شود ؟ ، یعنی قانون این چنین اجازه ای به افراد بدهد ؟ ، به صراحت نمی توان جواب این پرسش را داد چرا که با قانونی شدن اتانازی ، راه های سوء استفاده بسیاری باز خواهد شد ، همانطور که در خلال جنگ جهانی دوم آلمان نازی ، عملیات T4 را برای حذف معمولین ذهنی یا قطع عضو شروع کرد. پس باید شرایط انقدر سخت گیرانه و دقیق باشند که مانع از چنین سوء استفاده هایی شوند.

اما همچنان سوال اول به قوت خود باقی است ، از منظر انسانی ، و احترام به خواست فرد ، اجابت کردن چنین درخواستی کاری صحیح می باشد ؟ 

آیا خواست یک فرد در خصوص خودش اینقدر قابل احترام هست که بتوان آن را اجابت کرد ؟، هومرگ مساله ای است که خود فرد برای مرگش تصمیم گرفته است ، آیا باید به خواست شخص احترام بگذاریم ؟، یا باید فکر کنیم تصمیمی است که از سر ناچاری و رنج گرفته شده است و فاقد خواست واقعی فرد است.

وقتی فردی بیماری لاعلاجی دارد و علم پزشکی با دانش روز نمی تواند هیچ کمکی به بهبود فرد بکند ، و فرد هر روز زندگی نباتی را تجربه کند ، به گونه ای که قادر به انجام شخصی ترین امور خود نباشد و خود را سربار جامعه و خانواده و اطرافیان بداند و بخواد این رنج جسمی که نه روحی را خاتمه دهد ، تنها راه پیش پا اتانازی است. ایا می توان گفت که فرد تصمیم درستی گرفته است و باید به خواست او احترام گذاشت ؟

از طرفی اگر در هومرگ فرد به او یاری رساندیم و در سال های بعد ، علاج بیماری کشف شد ، احساس گناه نخواهیم کرد ؟

از منظر فلسفی و انسانی این مساله بسیار چالش بر انگیز است و به نظر من هیچ جواب قطعی و درستی نمی توان به آن داد و همچنان مساله ای است نسبی!!


+ خولیا به چیزی گویند که مانع تصرف نداشته باشد ، این افکار پریشان میتوانند ذهن شما رو برای مدتی نا آسوده کنند و شما را وادار به فکر ، پس مانع آن نشوید.


۹۵/۱۰/۰۸ ۸ نظر ۵
یک آشنا

موبایل و تعمیرکاران

بعد از پرواز گوشی قبلی و سفر به چین ، از چین یک گوشی HTC One M8 خریداری کردم ، از دیر باز گوشی های HTC واقعا گوشی های خوبی بودند و البته هستند ، مساله ای که وجود داشت این بود که نسخه اندرویدش ورژن 5 بود که خود شرکت نسخه 6 رو برای آپدید آماده کرده ،ما هم که عاشق به روز بودن زدیم و گوشی رو آپدیتش کردیم ! 

بعد از به روز رسانی ، یه سری مشکلات به وجود اومد ، اول این که دوربین سه بعدی یا عمق سنجش از کار افتاد و دوم این که NFC هم کانکت نمیشه ، خوب سعی کردم با دانگرید به ورژن 5 ، ببینم مشکل نرم افزاری هست یا نه ، که خوب ، مشخص شد مشکل نرم افزاری نیست ، با کمی جستجو متوجه شدم این مشکل از کار افتادن دوربین سه بعدی ، شایع هست و احتمالا قابل رفع ، همونطور که در عکس زیر مشخص هست ؛ به دلیل یک پارچه بودن بدنه ، هیچ پیچی وجود نداره و برای باز کردن اون باید از قسمت LCD وارد بشید که این یکی رو واقعا ابزار لازمش رو ندارم که بخوام انجام بدم و در ضمن ریسکشم بالاست چون ممکنه LCD بشکنه.

برای همین منظور عازم مغازه گردی شدیم ، تا ببینم آیا کسی هست که توانایی تعمیر این گوشی رو داشته باشه یا نه ، نصف مغازه ها تا اسم HTC می اومد ، می ترسیدن و میگفتن دست نمی زنن نصف دیگه هم که کلا از ماجرا پرت بودن ، گوشی رو می گرفت و می گفت که این عکس میگیره که ، دوربینش سالمه ، حالا باید کلی توضیح میدادم که Due Camera چی هست ، به چه دردی میخوره ، خلاصه شده بود کلاس آموزشی ؛ NFC هم که میگفتن اصلا کاربرد نداره و به درد نمی خوره  و.... 

در آخر به یک نتیجه حیاتی رسیدم ، این که اگر خودتون نمی تونید گوشیتون رو درست کنید ، تعمیرکارا هم نمی تونن ، اصلا نمی دونن گوشی چیه ، چطور کار میکنه ، فقط اونجا نشستن که به هر نحوی که فکرشو بکنید یا حتی فکرشم نکنید از شما پول بگیرن. پس به هیچ وجه گوشیتون رو تعمیر گاه نبرید ، چون پولتون رو خرج می کنید ، گوشیتون هم درست نمیشه ، من که جرات نکردم گوشیم رو برای تعمیر بذارم.

نکته دومی که باعث خندم شد ، اینه که کلی از نکات مثبت و قوت گوشی HTC One M8 در طراحی بدنه و جنسش هست ، شرکت HTC کلی مانور داده که 90 درصد بدنه از آلومینیوم هست که CNC شده و طراحیش به نحوی هست که لذت میبرید و خلاصه ، خیلی روش مانور داده ، اون موقع برداشتم گوشی رو گذاشتم تو یه Iface و با این کارم نصف مزیت های گوشی رو با خاک یکسان کردم ! ، برای همین Iface رو حذف خواهم کرد و از خود گوشی لذت میبرم . نهایتا قراره اینم پرواز کنه و خراب بشه ، اون موقع حداقل لذت بردم و نمیگم چه گوشی نویی بود که خراب شد :/


۹۵/۱۰/۰۶ ۱۸ نظر ۵
یک آشنا

Harsh criticism

نکته جدی:  انتظار نداشته باشید بعد از خواندن این نوشته ، لبخند رو لبتون باشه ، چون یه Harsh criticism هست.


برای شروع یک سوال می پرسم ، دو نفر همو می بینن ، یکی اسلحه داره و یکی بی اسلحه است ، ما میخوایم کسی کشته نشه ، به نظر شما منطقی اینه که به اون آدمی که اسلحه داره بگیم شلیک نکنه ، یا به اون یکی بگیم اگه گلوله بهش خورد نمیره ؟

اگر فکر می کنید که درست گذاره دوم جواب هست ، پس خودتون رو خسته نکنید ، نیازی نیست ادامه این پست رو بخونید ، چون کمکی بهتون نمی کنه ! 

خوب حالا اصل قضیه ، بر میگرده به صندلی داغ گذایی ، و جناب پنت هاوس کاهگلی ، لازم میبینم که دو نکنه رو خاطر نشان کنم ، صندلی داغ بعد از اون که از صدا و سیما پخش می شد ، توسط  دوست خوبم جناب پلاک هفت توی بیان و در دایره دوستان ما اجرا شد ، حدود یک سال و اندی پیش ، وقتی که پست شما رو در انتقاد به رادیو بلاگی ها خوندم میخواستم این حرف رو بزنم ، ولی خوب نگفتم ، چون به نظرم فرقی نمی کنه ، انگیزه ما از ایجاد یه بازی بلاگی ، همبستگی و دور هم خوش بودن هست ، نه این که کام همدیگه رو تلخ کنیم ، اگر دارم اینقدر رک حرف میزنم درست به همین خاطره ، از کنایه خوشم نمی آد .

اگر یکی از شرکت کننده ها ، جواب نداد ، نبود ، بهتر نیست به جای حذف کامل ، لااقل حضورشون رو به عقب بندازیم ؟ تا این که بخوایم کلا حذفشون کنیم. شما الان اون کسی هستی که اسلحه در دست داری ، پس بهتره از سلاح درست استفاده کنیم ، به جای شلیک به هم ، با هم شلیک کنیم

بهتره اینجا که از هم یک مشت نوشته داریم ، فقط یک مشت فکر و نوشته داریم ، با هم مهربان تر باشیم. همین.


+ گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود!

۹۵/۱۰/۰۳ ۱۰ نظر ۸
یک آشنا

از دنت و یک حال خوب

چند وقت میشد ، که احساس می کردم زیر فشار کاری و استرس ناشی از آن ، دوام نمی آورم ، گاهی به سرم میزد ، همه کارها رو ول کنم ، خیلی زود رنج و پرخاش گر شده بودم؛ تمام زندگی برام ختم میشد به کار و کار ؛ بی هیچ انگیزه ای !

احساس خستگی ، بی رمقی ، بی هدفی و گیجی خاصی که در خودم حس میکردم ، راندمانم رو به شدت کاهش داده بود و کم کم داشتم احساس بی خاصیتی میکردم ، یک سقوط وحشتناک به ناکجا آباد. میدونستم چیزی باید تغییر کنه ، چیزی حتما سرجاش نیست ، اما چی ؟ ، و کشف کردم دیوانگی ! ، یک دیوانگی کم داشتم ، هیجان ، خروج از روزمرگی ! و نجات خودم . اقدام ااولم از دسترس خارج کردن گوشی بود و خاموش کردنش ، بی نت ، تنها در دل اتفاقات.

اولین محرک قوی ، یعنی دنت ، اونم شکلاتیش ^_^ 

خوب ، به هر حال هرکسی به یه چیزی علاقه داره دیگه ، حالا من به دنت ، البته نه همیشه ، شاید بعد از 6 ماه داشتم دوباره دنت می خوردم :)) ، اونم نه یکی دوتا :/ ، ولی حالا خودمونیم ولی حس کردم خیلی آبکی تر شده ، 6 ماهه پیش یا قبل تر انگار خیلی غلیظ تر بود ، نمیدونم شاید اشتباه میکنم !

بعد از اون پیاده روی ، توی یه پارک ، بی کلاه و دستکش و پالتو ، تا از سرما یخ کنم ، ولی واقعا چقدر پاییز ها و زمستون ها پارک ها خلوت میشن ، البته خوش به حال من بود ، دیوونه بازیم گل کرد و تو اون سرما ، دلم بستنی خواست ، از نوع یخی ، شاه توت ، امروز باید روز من باشه :) ، جاتون خالی ، با وجود هوای سرد حسابی چسبید ، از نگاه مردم میشد فهمید که فکر میکنن ، دیونه شدم ، بذار هرچی دلشون میخواد فکر کنن ، امروز باید روز من باشه. موقع قدم زدن ، با یه کیوسک تبلیغاتی روبرو شدم که پوستر رو از روش کنده بودند و جای چسب مونده بود ، همون موقع هنرم گل کرد و حاصلش شد عکس زیر



البته میدونید که سردم بوده و نشد کاملش کنم ، عبا و دو تا پاش هم پیداست اگر دقت کنید تازه کلی هم عجله داره ، داره تند و تند قدم بر میداره ، البته میشد بهتر بشه ولی خوب سردی هوا و بی دستکش و پالتو بودن منم به قضیه اضافه کنید ، می بینید که کلی هم خوب کشیدم :)

بعد از حسابی پیاده روی توی پارک ؛ کم کم احساس سرما و سر درد بهم غلبه کرد و باعث شد که دلم بخواد یه غذایی بخورم ، که نتیجش رفتن به یه رستوران بود ، رستورانی که به خوبی میشد مدرنیته رو در مقابل سنت دید ، البته سنت پیروز شده بود :)

با این که میخواسته از تکتولوژی روز دنیا استفاده کنه و قیمت ها رو به صورت دیجیتالی به نمایش بذاره و احتمالا روز به روز آپدیت کنه ، ولی دست آخر کاغذ پرینت کرده و چسبانده روشون :/


در آخرم با یه حس خوب و گلودرد برگشتم خونه :))

۹۵/۱۰/۰۱ ۱۵ نظر ۶
یک آشنا